Announcement

Collapse
No announcement yet.

Bare Dige Dar Tehran!!

Collapse
X
 
  • Filter
  • Time
  • Show
Clear All
new posts

  • Bare Dige Dar Tehran!!

    وقتی می*خواهم برای بار سوم به ايران سفر کنم ، بازهم دچار دلهره می*شوم. از چند روز قبل بی*خوابی به سراغم می*آيد و چنان احساسات متضادی دارم که نمی*دانم علت دلواپسی*ام کدام يک از آنهاست. اما وقتی به ايران می*رسم ، مانند دفعات قبل هيجان زده و شوکه نمی*شوم اما بازهم چيزهائی است که آدم را به تعجب وامی*دارد. در اين سفر حواسم را جمع می*کنم و ياد می*گيرم که خودم بايد از خودم مراقبت کنم. موقع راه رفتن سرم را پائين می*اندازم ، مجذوب ساختمانهای سر به آسمان کشيده و يا کوه دماوند نمی*شوم ، فراموش نمی*کنم که خيابانهای تهران برا*ی پياده روی مناسب نيستند و با نشان دادن کمی استعداد می*توانم عبور از خيابان بدون کمک را ياد بگيرم.

    بيدار شدن از خواب در تهران اگر در يکی از خانه*ها*ی دنج شمال شهر ساکن نباشی نيازی به ساعت شماطه*ای ندارد. اگر بعد از اذان صبح شانس پيدا کنی و بتوانی دوباره بخوابی آنقدری طول نمی*کشد که ماشين*های شهرداری و وانت بارهائی که ساعت ٧صبح آماده*اند وسائل کهنه را بخرند از راه می*رسند. زندگی در تهران با سر وصدا شروع می*شود و برای بعضی مشاغل به سختی می*شود گفت روز کاری کی تمام می*شود و دوباره چه زمانی شروع می*شود. کسانی هم سر کار می*روند گوئی ماموريت بيدار کردن بقيه را هم به عهده دارند. مهم نيست که ماشين*ها چه مدلی باشند و چه ارزشی داشته باشند همه به در بازکن الکترونيکی مجهز هستند که با سر و صدائی گاه بيشتر از موتور ماشين در آنرا باز می*کنند.

    ماه رمضان است و از نگرانی گرسنگی و تشنگی طول روز، صبحانه برای خيلی*ها وعده اصلی غذا شده است که من هم از آنها مستثنی نيستم.

    ساعت ده صبح روبروی دانشگاه تهران جمعيت جوان موج می*زند. مدرسه*ها و دانشگاه*ها شروع شده*اند و همه در تدارک تهيه لوازم تحصيلی هستند. ديوارهای دانشگاه تهران پر از شعارهائی است که به ماه رمضان بر می*گردد و سخنان رهبر. تبليغات سياسی به وضوح نسبت به چندماه قبل بيشتر شده است.
    آنچه بيشتر از همه توجهم را جلب می*کند حضور بی شمار جوانان است. فرق نمی*کند که در شمال شهر باشی و يا جنوب شهر ، خيابانها ، کافه*ها و فروشگاه*ها در قرق جوانان است. تصور اينکه آينده اين گروه چه می*شود و وضعيت فعلی آنها چگونه است داستانی است که هر چه بيشتر پی*گير آن می*شوی کمتر از آن سر در می*آوری و نگرانی آدم بيشتر می*شود. وجود دانشگاه*های آزاد در سرتاسر ايران بی*آنکه کيفيت آموزشی آنها مورد توجه قرار گيرد گروه زيادی از اين جوانان را دانشجو کرده است. انتخاب رشته تحصيلی*شان نه بر اساس علاقه که به دليل امکانات موجود و يا شرائط مالی خانواده*ها بوده است. به همين جهت می*توان حدس زد که بازار کار آتی در ايران از کسانی تشکيل می*شود که کار برايشان جذابيت خاصی ندارد و از هر گونه خلاقيتی تهی است.
    مسئله سربازی از موضوعات ديگری است که خانواده*ها را به خود مشغول کرده است. عده*ای از زن و شوهر*ها برای اينکه مانع از سربازی رفتن پسرشان بشوند از هم طلاق می*گيرند تا فرزندشان به عنوان سرپرست مادر از سربازی معاف شود. موضوع سربازی به بلاتکليفی جوانان دامن می*زند. ماه*های انتظار و ماندن در خانه آنها را دلگير و کسل می*کند. وضعيت بازار کار بد است و يافتن کار برا*ی خيلی*ها با حقوق مناسب غيرممکن است. در اينجا بايد ذکری هم کرد از مناسبات خانوادگی در ايران و روابط اجتماعی که هر کاری را در شان فرزندانشان نمی*دانند و جوانان در خانواده*های متوسط و مرفه تا پايان تحصيلات خود در واقع هيچ تجربه کاری پيدا نمی*کنند و والدين جور مالی آنها را می*کشند.

    ساعات کار اداری

    برای گرفتن اجازه ترجمه مدارکی در وزارت علوم هستم. ساعات کار اداری در ماه رمضان از ٨صبح تا ٢ بعد از ظهر اعلام شده. همينطور که منتظر نشسته*ام يک حساب ساده می*کنم که تنها در اين واحد دولتی اگر صد نفر کارمند داشته باشد و ساعات کار روزانه ٨ساعت باشد روزی ٢٠٠ ساعت کم کاری می*شود و اين حساب در تمام ماه رمضان دراين واحد ٤٤٠٠ ساعت می*شود و يادم می*آيد به دعوای سنديدکاهای کارگری اروپا با کارفرما*ها برای تخفيف ساعت کار هفتگی. دوستم برای اينکه مرا از ناراحتی در آورد يادآور می*شود که کارمندان ادارات دولتی در اينجا اينقدرها هم کار نمی*کنند که کم کاری آنها در ماه رمضان ضرر جدی بزند. او در ضمن ياد آوری می*کند که در ضرب و تقسيم*هايم ساعات نماز را که در ماه رمضان طولانی*تر می*شوند و بی*حوصلگی ناشی از گرسنگی را هم منظور کنم.
    از وزارت علوم ما را به دانشگاه علامه طباطبائی می*فرستند تا دوست من اصل مدرک تحصيلی*اش را دريافت کند. من به سرم می*زند حالا که تا اينجا آمده*ام بپرسم چطور می*توانم من هم اصل مدرکم را بگيرم. نيم ساعتی نمی*گذرد که من با حيرت تمام مدرکم را دريافت می*کنم. بدون اينکه از من کارت شناسائی خواسته شود. دوست من که برای محکم کار*ی تمام مدارک لازم را همراه دارد موفق یه دريافت مدرکش نمی*شود. می*گويند که اين دانشگاه تا ١٠ سال بعد از تاسيس خود آرم نداشته و بعد از آنهم آنها فراموش کرده*اند مدرک او را صادر کنند و حالا خوش*نويسی مدرکش چندماهی طول می*کشد. حالا من با مدرکی که چندان مورد استفاده*ای هم ندارد از نادر کسانی در ايران هستم که در عرض يکروز توانسته کاری را انجام دهد.



  • #2
    گذری در خيابانهای تهران

    حدود ظهر در راه بازگشت به خانه به زندان قصر سابق می*رسيم. ساختمان آن به شکل سابق باقی مانده و حياط آن به بازار تره*بار تبديل شده است. ياد روزی می*افتم که اوائل انقلاب اولين گروه زندانيان سياسی را آزاد کردند. آنروز هم آرزوی برچيدن شدن زندانها را داشتيم و امروزه علت نبود زندان در اينجا نه عدم نياز آن بلکه تغيير محل آن است. روز قبل روزنامه*ها از زندانی شدن هزاران نفر در روز خبر داده بودند. گروه بزرگی از زندانيان را کسانی تشکيل می*دهند که گرفتاری مالی دارند. موضوع مهريه و عدم پرداخت آنهم از دلايل ديگری است که مردان را راهی زندان می*کند.

    در تهران به جز رانندگی که قوانين خاص خودش را دارد پارک کردن اتوموبيلها هم تابع شرايط خاصی است. يعنی علاوه بر قوانين راهنمائی و رانندگی در مورد پارک و توقف اتوموبيل*ها گروهی هم هستند که برای خود قانون دارند. آنها کوچه*ها و خيابانهای خاص خودشان را دارند و وضعيت پارک در آنجا را در دست دارند و در ازاء دريافت پولی که معلوم نيست نرخش را چه کسی تعيين کرده جای پارک در اختيار مردم می*گذارند. آنها نهايـت کوشش را می*کنند که از هر وجب جا حداکثر استفاده بشود. اين عده به غير از کارمندان شهرداری هستند که در کنار خيابانها از ماشين*های پارک شده پول دريافت می*کنند. وضعيت بد رانندگی و بی*دقتی به قوانين رانندگی باعث شده که مردم خود در صدد چاره*جوئی برآيند و مثلا با نصب تابلوهائی با نوشته پارک پنچر شخصا ماشين*هائی را که در جلو منزل انها پارک شود پنچر می*کنند و ظاهر اين نوشته*ها بيشتر از تابلوهای راهنمايی رانندگی مورد التفات قرار می*گيرند.

    از ميدان توپخانه بطرف بازار خيابانها در قرق موتورسواران است. در نزديکی بازار هزاران موتور پارک شده*اند. صاحبان اينها موتورسوارانی هستند که حمل بار از بازار را به عهده دارند و در مواقعی که کسی عجله داشته باشد به عنوان وسيله نقليه سريع مورد استفاده قرار می*گيرند. وجود پيک*ها در تهران کار را بسيار آسان کرده است. آنها کار جابجائی نامه*های اداری و محموله*های شخصی را انجام می*دهند. مردم تمام تلاش خود را بکار می*گيرند که هر چه کمتر در ترافيک نفس*گير تهران بمانند با وجود اين هميشه تمام خيابانها شلوغ است.


    ماه رمضان در تهران

    در بازار ماه رمضان جدی است. صدای قرائت قرآن است و موعظه و روزه و ماه مبارک که مدام در معاملات مورد استفاده قرار می*گيرد. خريدار با اصرار اينکه با دهن روزه حوصله چانه زدن ندارد و فروشنده با تکرار اين جمله که با دهن روزه قيمت را زير قيمت خريد گفته است با هم کنار می*آيند.
    بازار خلوت است. اما دستفروشان همچنان با اصرار جنس خود را به مشتری عرضه می*کنند. باربران در ميانه تيمچه بر گاری*ها*ی خود لم داده*اند و انگار که افطار را انتظار می*کشند.
    از جنوب شهر که به شمال بروی با وجود اينکه از شلوغی خيابانها کاسته نمی*شود اما از گرمای هوا کم می*شود. در دو طرف بزرگراه*ها که درختکاری و چمن کار*ی شده است نفس کشيدن آسانتر می*شود. در بزرگراه مدرس هزاران متر زمين را مصلی تهران به خود اختصاص داده است که تنها در اعياد مورد استفاده قرار می*گيرد. اين محل گويا سابقا برا*ی ايجاد پارک در نظر گرفته شده بود. نزديک افطار رانندگان بی*حوصله*تر می*رانند و صف*های جلو مغازه*ها و رستورانهای محل فروش خوراکی*های ماه رمضان فشرده تر. بازار حليم و آش رشته و زولبيا باميه داغ است. آنها هم که روزه نمی*گيرند از مزايای ماه رمضان استفاده می*کنند. در بيشتر ادارات افطاری می*دهند. خيلی از کسانی که به تازگی به صف روزه بگيران پيوسته*اند در توجيه علت روزه گرفتنشان بی*آنکه نيازی به آن باشد از رژيم لاغری گرفته تا عدم امکان غذا خوردن در سر کار را ذکر می*کنند اما واقعيت اين است که جامعه به نسبت سالها قبل خيلی مذهبی*تر شده است. سفره انداختن ، نذری دادن ، نذر کردن در ميان گروهی رواج پيدا کرده که سابق بر اين در بند آن نبودند.
    هنگام افطار در ميدان تجريش همه چيز ناگهان سرعت می*گيرد. در کنار بساط دستفروشان بساط چای بر پا می*شود. اذان بلندگوی امامزاده صالح در همه سلولهایم رسوخ می*کند. در گوشه*ای از ميدان ساختمان بلند تازه سازی است که من با صدای اذان به داخل آن پرتاب می*شوم. باورم نمی*شود، با تفاوت يک چهارراه همه چيز فرق می*کند. پاساژی چند طبقه با فروشگاه*ها و کافه*های شيک و مدرن. آدم*های آنجا انگار از سمتی ديگر به اينجا آورده شده*اند. هيچکدام از آنها را نمی*شد در بازار آنسوی خيابان ديد. دختر و پسرهای جوان با ظاهری آراسته که در اروپا هم نظيرش كم پيدا می*شود در کافی شاپ*هايی به سبک اروپا نشسته*اند تا به محض تمام شدن اذان "اسپرسو" و "کافه گلاسه" بخورند که به هر کاری بيايد روزه را نمی*گشايد. در ليست نوشيدنی*های کافه نمی*توان حتی يک نام پيدا کرد که نشان از نوشيدنی*های وطنی داشته باشد.

    جمع کردن ماهواره*ها

    پارک جمشيديه حال و هوای خودش را دارد. وقتی کوه را بالا می*روی در سر هر پيچی الاچيقی است که با سليقه درست شده است و مامنی است که دختر و پسرها را در خود جای می*هد. به ندرت خانواده*ها در اينجا ديده می*شوند. هر جا چشم می*اندازی دختران و پسرانی هستند که در گوشه و کنار نشسته*اند و حضورشان ظاهرا اينقدر طبيعی است که توجه ماموران کوهستان را بخود جلب نمی*کند، اما يک زن توريست خارجی که روسری*اش کمی عقب رفته است ، وظيفه شناسی ماموران را به يادشان آورده و چند نفری گرد چند زن جمع شده*اند و با زبان شکسته و بسته از جرائم نقض رعايت حجاب می*گويند. روسريم را پائين*تر می*کشم و به حرفهای دوست ناشر همراهم دل می*دهم که ساعتی قبل از وزارت ارشاد باز گشته و از ٧ کتابی می*گويد که اجازه چاپ نمی*يابند. ٤کتاب با اينکه تا بحال سه بار اصلاح شده*اند بازهم می*بايد بررسی شوند می*گويد، مثل اينکه آنها خودشان هم حرف خودشان را باور ندارند. او از کسادی بازار کار کاغذ فروشان می*گويد و مشاغل حاشيه*ای که با تعطيل شدن روزنامه*ها و چاپ نشدن کتابها آسيب می*بينند. وقتی از وضعيت اقامتی آلمان می*پرسد نگران می*شوم، او از جمله کسانی بود که هميشه می*خواست بماند. يعنی اينقدر زندگی برايش سخت شده؟
    هوای کوهستان عالی است. دوباره جان می*گيرم و خاطرات از لابلای سنگ*ها سرک می*کشند. گرمای لذت آشنائی در جانم روان می*شود، مثل يادآوری يک حس عاشقانه که ناگهان از همه سلولهای آدم می*گذرد..........
    در بازگشت تلفنی خبر دار می*شوم که نبايد به خانه بروم. در خانه را بسته*اند و زنگ زدن من بی*فايده خواهد بود. کوچه مورد تهاجم ماموران ماهواره جمع*کن قرار گرفته است. روال کار به اينصورت است که کاميونی می*آيد همراه با ماشينی با ٥ مامور نيروهای انتظامی. در خانه*ها زنگ می*زنند و هر کس در را باز کرد بالا می*روند و ماهواره را باز می*کنند و از همان جا به کوچه پرتاب می*کنند. صاحب خانه موظف است که به مرکز نيروهای انتظامی مراجعه کند و باقی دستگاه را که در خانه مانده تحويل دهد و جريمه را هم پرداخت کند. کسانی که شانس می*آورند به موقع از اين تهاجم خبردار می*شوند در خانه را باز نمی*کنند اما معمولا خودشان همان روز ماهواره*ها را جمع می*کنند تا آبها از آسياب بيفتد. در همين رابطه شغل نان و آب*دار را کسانی دارند که به نصب دوباره ماهواره*ها اقدام می*کنند. وقت گرفتن از آنها زياد هم کار آسانی نيست. در مورد جمع کردن ماهواره*ها مردم تعبير و تفسير خودشان را دارند که ربط زيادی به برنامه*های دولت و مبارزه آن با تهاجم فرهنگی ندارد. مردم می*گويند تعدادی ماهواره مدل تازه وارد شده که بايد فروخته شود. تا وقتی اين قديمی*ها هستند که مردم مدل تازه نمی*خرند.

    در کنار همه تضادها و تناقضات در تهران اين بار تضاد فصلی هم اضافه شده است. در هوای ٣٠ درجه تهران در خيآبانها لبوفروشان بساط خود را پهن کرده*اند. اما بازار بستنی فروشان هنوز هم گرمتر است. آنچه در تهران فصل و زمان خاصی ندارد کودکانی هستند که تا دير وقت شب در خيابان*ها دستفروشی می*کنند. سن بعضی از آنها به زحمت به ده سال می*رسد. اين کودکان زبان کودکی هم ندارند. حرف زدنشان به زبان معامله*گری بزرگسالانی می*ماند که می*خواهند به هر قيمت جنس خود را بفروشند. در مدت يکهفته در تهران به اندازه يک ديوان حافظ از آنها فال خريدم و هر بار چند کلمه*ای حرف برای دانستن اينکه مدرسه هم می*روند که همواره جواب منفی بود.

    وقتی هواپيما ايران اير از فرودگاه مهرآباد پرواز می*کند تازه به ياد مقصد می*افتم. در ايران تمام حس و ذهن و عواطف آدم در همان جا می*ماند و شايد همين چيزهاست که سفر ايران را منحصر به فرد می*کند و قبل از آن آدم را به دلشوره می*اندازد.


    Comment

    Working...
    X