در ۲۸ سال اخير صف در همه ابعاد زندگی اجتماعی مردم ايران نقش تعيين کننده داشته است. صف های زيادی را به چشم ديده ام. صف های ارزاق عمومی در نخستين سالهای انقلاب، سال های جنگ ايران و عراق و پس از آن.
طی چند ساله اخير، صف های طولانی ديگری هم به صف های موجود اضافه شده يا دست کم بيشتر به چشم می خورد: مردم از تمامی اقشار جامعه برای گشايش و نجات در مشکلات و گرفتاری های امورات و بدبختی های زندگی اجتماعی و اقتصاديشان، پشت در خانه فالگيرها، دعانويس ها و جن گيرها، صف های طولانی تشکيل می دهند.
با وجود اينکه ادعاهای فالگيرها، پيشگوها و جن گيرها توجيه علمی ندارد، ولی بسياری از مردم هنوز برای رفع مشکلات خود به آنها رجوع می کنند.
در زمانی اندک برای تهيه گزارشم، بيش از ۵۰ فال گير، دعانويس و جن گير در سطح شهر تهران و کرج پيدا کردم. غالب اين افراد در شرق و جنوب تهران و حاشيه شهر کرج ساکن هستند.
فالگيران، دعانويسان و جن گيران بسيار معروفی که شجره نامه های طولانی داشتند. زنان و مردانی که می گويند به شکلی موروثی و يا پس از طی طريقت نزد فالگيری در شهرستان های کرمان، بجنورد، يزد و حتی در خارج از خاک ايران درنجف و دهلی و بغداد، آموزش ديده و به گفته خودشان به حل امورات و مشکلات مردم مشغول شده اند.
بيشترشان خود را بی نياز از مسائل مالی و خدمتگزار مردم می دانند، گرچه پولی که آنها از مردم مطالبه می کنند، رقم بالايی است. مردم زيادی از تمامی اقشار جامعه شهری روزانه و حتی در ساعات شب در منزل و کوچه، با وجود گرفتن وقت قبلی، صف بسته اند. بسياری از اين افراد خود را مغلوب شرايط اجتماعی و اقتصادی دانسته و خواهان نجات هستند. در مراجعه به اين مکان ها با زنان و مردانی متفاوت برخورد کردم. از زن خانه دار تا کارگر، پسر و دختر دبيرستانی گرفته تا بازاری، مکانيک، کارگردان سريال طنز تلويزيون، فلان خواننده پاپ، هنرمند، معلم، نويسنده، کارمند، دانشجوی فوق ليسانس، پيک موتوری، روزنامه نگار و زن خيابانی در اين صف ها می ايستند.
چشم هايشان پر از اميد است و اصلا از پولی که بابت فال، دعا و يا جن گيری می دهند ناراحت نيستند . فقط می خواهند نجات پيدا کنند. آنچه برايم عجيب بود شنيدن اين جمله بود: "نمی دانم چرا اين بلا به سرم آمده؟"
از اين جهت است که فکر می کنم ما سال ها است توی صف ايستاده ايم تا بالاخره يک روز بختمان باز شود.
سوم فروردين با زنی به نام آمنه، فالگير قرآن، تماس می گيرم و غروب همان روز در خانه اش در غرب تهران او را می بينيم. می گويم توی تعطيلات عيد هم کار می کنی؟ می گويد: در خانه ات را که نمی تونی روی مردم ببندی. وظيفه دارم به خواهران و برادرانم کمک کنم. عيد و غير عيد ندارد. مردم مشکل دارند. کاش مشکلات هم عيد داشتند و حداقل توی اين دوران سراغ آدم نمی آمدند...
بيشتر از ۳۷ سال سن ندارد و قبل از حاملگی ششمين دخترش هم زن چاقی بوده. دختر بزرگش سال اول دبيرستان است. شوهرش کارگر و آمنه حدودا هفت سالی است که "فال قرآن " می گيرد. خانه اش بيشتر شبيه توليدی است: چهار چرخ خياطی گوشه اتاق و جالباسی با لباس های آويخته به آن و پلاستيک های محتوی پارچه. هفته ای حداقل ۴۰ تا ۵۰ مشتری دارد. پا در ماه هشتم گذاشته است. از اينکه دخترش در سال سگ به دنيا بيايد شاکی است و می گويد:"اين يکی پاچه گير می شود. استغفرالله.. هرچه خودش بخواهد راضيم به رضای خودش."
شهره دختری که همزمان با من به همراه خواهرش وارد خانه آمنه شده است. دانشجوی سال آخر رشته مهندسی کامپيوتر است. گويا با فردی به نام "امير" ارتباطش قطع شده و به سراغ آمنه آمده است. هر دو خواهر فال می خواهند: آن يکی نامزد دارد و قرار است از ايران بروند اما کارهايشان به مشکل برخورده است.
آمنه فال دو خواهر را با هم نمی گيرد، می گويد: دو خواهر با هم قرآن تصديق نمی کند خواهر دوم بايد يک ماه بعد بيايد تا قرآن جواب دهد.
آمنه قرآن را با خواندن يک حمد و قل هوالله باز کرد و از شهره خواست نيت کند. قرآن را می گشايد، " سوره نحل" آمد. بابت اين فال سه هزار تومان پول دريافت کرده است.
آمنه به سوره نحل، چشم دوخته و خطاب به شهره می گويد: "يه مرد دو تا سه وعده ديگه در مجلسی به هم معرفی می شويد و خواهان هم. قد بلندی داره، پوستش سبزه روشن، فرم صورتش يه حالت بيضی شکل داره، زير چانه عريض تر، حالت چانه قوی و خوش فرم. پيشانی بلند و چارگوش. در مرکز ميانه تو رفتگی و برجستگی داره، موی سرش قهوه ای حالت دار و ابروهاش هلالی باز يا کمانی، تاج ابرو تو خالی، به روی بينی شيب داره و پيوند دو ابرو داره، حالت چشم هاش پف آلود و رنگش عسلی است. اندام قشنگی داره حالت چهره اش خيلی زيباست، چشماش برق دارد، فرم بينی اش مخروطی شکل نوک بينی کمی خوابيده، پره های بينی باز است. حالت لبش مانند گوگوش است، خوش فرم. از نظر دانايی خوبه، آدم خوش اخلاقيه، آدم متفکره با شعوره. پدر و مادرش تحصيلات دارن. عضو آخر خانواده اش چهار تا هشت سال از تو بزرگتره، قدش از تو يه هوا بزرگتر. دو تا شغل داره در رابطه با دولت کار می کنه و کار آزاد هم داره از نظر فرهنگی و مالی غنيه."
آمنه ادامه می دهد: "... نسبت به امير حالت ترديدی خواهی داشت. او دارای محاسنی است اما قسمتت نيست. کاملا متظاهره. ستارتون برابر هم نيست. ازدواج با او پايدار نيست...توکلت به خدا آرام آرام حرکت کن. از قسمت سر، سردرد و معده درد داری در خوراکت دقت کن تا سه سال ديگه ازدواج می کنی. خواهرت سه نوبت ديگه صحبتی درباره ازدواج داره که موفق ميشه. بين شما دو خواهر فراق افتاده. روی عاطفه تصميم نگير. سياست داشته باش شهره! ستاره ات توی غربت نيست، روزيت تو در تهرانه. خارج از کشور ضرره . صاحب سه فرزند می شوی... فرزند دوم باهوشه، سومی در محور شيطان حرکت می کنه. دو تا فرزند اول دختر و سومی پسر يا بلعکس."
آمنه کتاب را می بندد و دعايی را روی کاغذ می نويسد و به شهره می دهد.
متن دعا اين است: "جهت هدايت امير اين دعا را روزی يک بار بخوان: بسم الله ذی الشان العظيم البرهان الشديد السلطان کل يوم هو فی کل شان ما شا الله کان لا حول ولا قوه الا بالله ." همچنين می گويد: "برای گشايش کارهات اين دعايی که نوشتم را می ريزی توی غذات: ياخالق الخلق يا هادی الصالحا".
از شهره درباره مشکلش می پرسم می گويد: با امير حسين شش ماه ارتباط خوبی داشتيم، منو درک می کرد، خوش می گذشت، بحث و دعوا نبود، اما در يک ماه آخر همه چی بهم ريخت. بهم گفت تو رابطه با من با يک دختر ديگه هم رابطه داشته و اون دختر حامله است. من آتش گرفتم. هنوز تو اينترنت برام آف لاين می زاره. می خوام بدونم اگر برگرده و رابطه دوباره برقرار بشه ارتباطمون معموليه يا مثل اون وقت ها حال می کنيم؟
در فاصله رفتن شهره و خواهرش، آمنه از اتاق بيرون می رود.
"فتانه" زن ۵۰ ساله ای است که نيم ساعت پيش آمد و از آمنه تعريف می کند که مومن است و با خدا. چند سالی است که نزد او می آيد. اين بار مشکلش خيلی جدی است: کل مدارک اعم از کارت ماشين و بيمه و شناسنامه و چندين فقره چک و سند و گواهی نامه موتور پسرش همه در کت شوهرش بوده که شب عيد مشغول مسافرکشی بوده؛ آخرين مسافرش زن و پسر بچه ای بودند... زن هنگام پياده شدن می گويد: آقا حلال کن کرايه نداريم. مرد از آنها کرايه نمی گيرد اما کمی پايين تر از سرقت کتش توسط آن زن مطلع می شود. وقتی به کلانتری مراجعه می کند، نيروی انتظامی آن زن و بچه را می شناسد و می گويد اين دو روششان اين است. فتانه پيش آمنه آمده تا بتواند راه حلی پيدا کند.
آمنه او را به اتاق ديگری می برد گويا اين مشتری هميشگی زياد مايل نيست ديگران از فالش با خبرشوند.
طی چند ساله اخير، صف های طولانی ديگری هم به صف های موجود اضافه شده يا دست کم بيشتر به چشم می خورد: مردم از تمامی اقشار جامعه برای گشايش و نجات در مشکلات و گرفتاری های امورات و بدبختی های زندگی اجتماعی و اقتصاديشان، پشت در خانه فالگيرها، دعانويس ها و جن گيرها، صف های طولانی تشکيل می دهند.
با وجود اينکه ادعاهای فالگيرها، پيشگوها و جن گيرها توجيه علمی ندارد، ولی بسياری از مردم هنوز برای رفع مشکلات خود به آنها رجوع می کنند.
در زمانی اندک برای تهيه گزارشم، بيش از ۵۰ فال گير، دعانويس و جن گير در سطح شهر تهران و کرج پيدا کردم. غالب اين افراد در شرق و جنوب تهران و حاشيه شهر کرج ساکن هستند.
فالگيران، دعانويسان و جن گيران بسيار معروفی که شجره نامه های طولانی داشتند. زنان و مردانی که می گويند به شکلی موروثی و يا پس از طی طريقت نزد فالگيری در شهرستان های کرمان، بجنورد، يزد و حتی در خارج از خاک ايران درنجف و دهلی و بغداد، آموزش ديده و به گفته خودشان به حل امورات و مشکلات مردم مشغول شده اند.
بيشترشان خود را بی نياز از مسائل مالی و خدمتگزار مردم می دانند، گرچه پولی که آنها از مردم مطالبه می کنند، رقم بالايی است. مردم زيادی از تمامی اقشار جامعه شهری روزانه و حتی در ساعات شب در منزل و کوچه، با وجود گرفتن وقت قبلی، صف بسته اند. بسياری از اين افراد خود را مغلوب شرايط اجتماعی و اقتصادی دانسته و خواهان نجات هستند. در مراجعه به اين مکان ها با زنان و مردانی متفاوت برخورد کردم. از زن خانه دار تا کارگر، پسر و دختر دبيرستانی گرفته تا بازاری، مکانيک، کارگردان سريال طنز تلويزيون، فلان خواننده پاپ، هنرمند، معلم، نويسنده، کارمند، دانشجوی فوق ليسانس، پيک موتوری، روزنامه نگار و زن خيابانی در اين صف ها می ايستند.
چشم هايشان پر از اميد است و اصلا از پولی که بابت فال، دعا و يا جن گيری می دهند ناراحت نيستند . فقط می خواهند نجات پيدا کنند. آنچه برايم عجيب بود شنيدن اين جمله بود: "نمی دانم چرا اين بلا به سرم آمده؟"
از اين جهت است که فکر می کنم ما سال ها است توی صف ايستاده ايم تا بالاخره يک روز بختمان باز شود.
سوم فروردين با زنی به نام آمنه، فالگير قرآن، تماس می گيرم و غروب همان روز در خانه اش در غرب تهران او را می بينيم. می گويم توی تعطيلات عيد هم کار می کنی؟ می گويد: در خانه ات را که نمی تونی روی مردم ببندی. وظيفه دارم به خواهران و برادرانم کمک کنم. عيد و غير عيد ندارد. مردم مشکل دارند. کاش مشکلات هم عيد داشتند و حداقل توی اين دوران سراغ آدم نمی آمدند...
بيشتر از ۳۷ سال سن ندارد و قبل از حاملگی ششمين دخترش هم زن چاقی بوده. دختر بزرگش سال اول دبيرستان است. شوهرش کارگر و آمنه حدودا هفت سالی است که "فال قرآن " می گيرد. خانه اش بيشتر شبيه توليدی است: چهار چرخ خياطی گوشه اتاق و جالباسی با لباس های آويخته به آن و پلاستيک های محتوی پارچه. هفته ای حداقل ۴۰ تا ۵۰ مشتری دارد. پا در ماه هشتم گذاشته است. از اينکه دخترش در سال سگ به دنيا بيايد شاکی است و می گويد:"اين يکی پاچه گير می شود. استغفرالله.. هرچه خودش بخواهد راضيم به رضای خودش."
شهره دختری که همزمان با من به همراه خواهرش وارد خانه آمنه شده است. دانشجوی سال آخر رشته مهندسی کامپيوتر است. گويا با فردی به نام "امير" ارتباطش قطع شده و به سراغ آمنه آمده است. هر دو خواهر فال می خواهند: آن يکی نامزد دارد و قرار است از ايران بروند اما کارهايشان به مشکل برخورده است.
آمنه فال دو خواهر را با هم نمی گيرد، می گويد: دو خواهر با هم قرآن تصديق نمی کند خواهر دوم بايد يک ماه بعد بيايد تا قرآن جواب دهد.
آمنه قرآن را با خواندن يک حمد و قل هوالله باز کرد و از شهره خواست نيت کند. قرآن را می گشايد، " سوره نحل" آمد. بابت اين فال سه هزار تومان پول دريافت کرده است.
آمنه به سوره نحل، چشم دوخته و خطاب به شهره می گويد: "يه مرد دو تا سه وعده ديگه در مجلسی به هم معرفی می شويد و خواهان هم. قد بلندی داره، پوستش سبزه روشن، فرم صورتش يه حالت بيضی شکل داره، زير چانه عريض تر، حالت چانه قوی و خوش فرم. پيشانی بلند و چارگوش. در مرکز ميانه تو رفتگی و برجستگی داره، موی سرش قهوه ای حالت دار و ابروهاش هلالی باز يا کمانی، تاج ابرو تو خالی، به روی بينی شيب داره و پيوند دو ابرو داره، حالت چشم هاش پف آلود و رنگش عسلی است. اندام قشنگی داره حالت چهره اش خيلی زيباست، چشماش برق دارد، فرم بينی اش مخروطی شکل نوک بينی کمی خوابيده، پره های بينی باز است. حالت لبش مانند گوگوش است، خوش فرم. از نظر دانايی خوبه، آدم خوش اخلاقيه، آدم متفکره با شعوره. پدر و مادرش تحصيلات دارن. عضو آخر خانواده اش چهار تا هشت سال از تو بزرگتره، قدش از تو يه هوا بزرگتر. دو تا شغل داره در رابطه با دولت کار می کنه و کار آزاد هم داره از نظر فرهنگی و مالی غنيه."
آمنه ادامه می دهد: "... نسبت به امير حالت ترديدی خواهی داشت. او دارای محاسنی است اما قسمتت نيست. کاملا متظاهره. ستارتون برابر هم نيست. ازدواج با او پايدار نيست...توکلت به خدا آرام آرام حرکت کن. از قسمت سر، سردرد و معده درد داری در خوراکت دقت کن تا سه سال ديگه ازدواج می کنی. خواهرت سه نوبت ديگه صحبتی درباره ازدواج داره که موفق ميشه. بين شما دو خواهر فراق افتاده. روی عاطفه تصميم نگير. سياست داشته باش شهره! ستاره ات توی غربت نيست، روزيت تو در تهرانه. خارج از کشور ضرره . صاحب سه فرزند می شوی... فرزند دوم باهوشه، سومی در محور شيطان حرکت می کنه. دو تا فرزند اول دختر و سومی پسر يا بلعکس."
آمنه کتاب را می بندد و دعايی را روی کاغذ می نويسد و به شهره می دهد.
متن دعا اين است: "جهت هدايت امير اين دعا را روزی يک بار بخوان: بسم الله ذی الشان العظيم البرهان الشديد السلطان کل يوم هو فی کل شان ما شا الله کان لا حول ولا قوه الا بالله ." همچنين می گويد: "برای گشايش کارهات اين دعايی که نوشتم را می ريزی توی غذات: ياخالق الخلق يا هادی الصالحا".
از شهره درباره مشکلش می پرسم می گويد: با امير حسين شش ماه ارتباط خوبی داشتيم، منو درک می کرد، خوش می گذشت، بحث و دعوا نبود، اما در يک ماه آخر همه چی بهم ريخت. بهم گفت تو رابطه با من با يک دختر ديگه هم رابطه داشته و اون دختر حامله است. من آتش گرفتم. هنوز تو اينترنت برام آف لاين می زاره. می خوام بدونم اگر برگرده و رابطه دوباره برقرار بشه ارتباطمون معموليه يا مثل اون وقت ها حال می کنيم؟
در فاصله رفتن شهره و خواهرش، آمنه از اتاق بيرون می رود.
"فتانه" زن ۵۰ ساله ای است که نيم ساعت پيش آمد و از آمنه تعريف می کند که مومن است و با خدا. چند سالی است که نزد او می آيد. اين بار مشکلش خيلی جدی است: کل مدارک اعم از کارت ماشين و بيمه و شناسنامه و چندين فقره چک و سند و گواهی نامه موتور پسرش همه در کت شوهرش بوده که شب عيد مشغول مسافرکشی بوده؛ آخرين مسافرش زن و پسر بچه ای بودند... زن هنگام پياده شدن می گويد: آقا حلال کن کرايه نداريم. مرد از آنها کرايه نمی گيرد اما کمی پايين تر از سرقت کتش توسط آن زن مطلع می شود. وقتی به کلانتری مراجعه می کند، نيروی انتظامی آن زن و بچه را می شناسد و می گويد اين دو روششان اين است. فتانه پيش آمنه آمده تا بتواند راه حلی پيدا کند.
آمنه او را به اتاق ديگری می برد گويا اين مشتری هميشگی زياد مايل نيست ديگران از فالش با خبرشوند.
Comment