Announcement

Collapse
No announcement yet.

Read Your Fal

Collapse
X
 
  • Filter
  • Time
  • Show
Clear All
new posts

  • Read Your Fal

    در ۲۸ سال اخير صف در همه ابعاد زندگی اجتماعی مردم ايران نقش تعيين کننده داشته است. صف های زيادی را به چشم ديده ام. صف های ارزاق عمومی در نخستين سالهای انقلاب، سال های جنگ ايران و عراق و پس از آن.
    طی چند ساله اخير، صف های طولانی ديگری هم به صف های موجود اضافه شده يا دست کم بيشتر به چشم می خورد: مردم از تمامی اقشار جامعه برای گشايش و نجات در مشکلات و گرفتاری های امورات و بدبختی های زندگی اجتماعی و اقتصاديشان، پشت در خانه فالگيرها، دعانويس ها و جن گيرها، صف های طولانی تشکيل می دهند.

    با وجود اينکه ادعاهای فالگيرها، پيشگوها و جن گيرها توجيه علمی ندارد، ولی بسياری از مردم هنوز برای رفع مشکلات خود به آنها رجوع می کنند.

    در زمانی اندک برای تهيه گزارشم، بيش از ۵۰ فال گير، دعانويس و جن گير در سطح شهر تهران و کرج پيدا کردم. غالب اين افراد در شرق و جنوب تهران و حاشيه شهر کرج ساکن هستند.

    فالگيران، دعانويسان و جن گيران بسيار معروفی که شجره نامه های طولانی داشتند. زنان و مردانی که می گويند به شکلی موروثی و يا پس از طی طريقت نزد فالگيری در شهرستان های کرمان، بجنورد، يزد و حتی در خارج از خاک ايران درنجف و دهلی و بغداد، آموزش ديده و به گفته خودشان به حل امورات و مشکلات مردم مشغول شده اند.

    بيشترشان خود را بی نياز از مسائل مالی و خدمتگزار مردم می دانند، گرچه پولی که آنها از مردم مطالبه می کنند، رقم بالايی است. مردم زيادی از تمامی اقشار جامعه شهری روزانه و حتی در ساعات شب در منزل و کوچه، با وجود گرفتن وقت قبلی، صف بسته اند. بسياری از اين افراد خود را مغلوب شرايط اجتماعی و اقتصادی دانسته و خواهان نجات هستند. در مراجعه به اين مکان ها با زنان و مردانی متفاوت برخورد کردم. از زن خانه دار تا کارگر، پسر و دختر دبيرستانی گرفته تا بازاری، مکانيک، کارگردان سريال طنز تلويزيون، فلان خواننده پاپ، هنرمند، معلم، نويسنده، کارمند، دانشجوی فوق ليسانس، پيک موتوری، روزنامه نگار و زن خيابانی در اين صف ها می ايستند.

    چشم هايشان پر از اميد است و اصلا از پولی که بابت فال، دعا و يا جن گيری می دهند ناراحت نيستند . فقط می خواهند نجات پيدا کنند. آنچه برايم عجيب بود شنيدن اين جمله بود: "نمی دانم چرا اين بلا به سرم آمده؟"

    از اين جهت است که فکر می کنم ما سال ها است توی صف ايستاده ايم تا بالاخره يک روز بختمان باز شود.

    سوم فروردين با زنی به نام آمنه، فالگير قرآن، تماس می گيرم و غروب همان روز در خانه اش در غرب تهران او را می بينيم. می گويم توی تعطيلات عيد هم کار می کنی؟ می گويد: در خانه ات را که نمی تونی روی مردم ببندی. وظيفه دارم به خواهران و برادرانم کمک کنم. عيد و غير عيد ندارد. مردم مشکل دارند. کاش مشکلات هم عيد داشتند و حداقل توی اين دوران سراغ آدم نمی آمدند...

    بيشتر از ۳۷ سال سن ندارد و قبل از حاملگی ششمين دخترش هم زن چاقی بوده. دختر بزرگش سال اول دبيرستان است. شوهرش کارگر و آمنه حدودا هفت سالی است که "فال قرآن " می گيرد. خانه اش بيشتر شبيه توليدی است: چهار چرخ خياطی گوشه اتاق و جالباسی با لباس های آويخته به آن و پلاستيک های محتوی پارچه. هفته ای حداقل ۴۰ تا ۵۰ مشتری دارد. پا در ماه هشتم گذاشته است. از اينکه دخترش در سال سگ به دنيا بيايد شاکی است و می گويد:"اين يکی پاچه گير می شود. استغفرالله.. هرچه خودش بخواهد راضيم به رضای خودش."

    شهره دختری که همزمان با من به همراه خواهرش وارد خانه آمنه شده است. دانشجوی سال آخر رشته مهندسی کامپيوتر است. گويا با فردی به نام "امير" ارتباطش قطع شده و به سراغ آمنه آمده است. هر دو خواهر فال می خواهند: آن يکی نامزد دارد و قرار است از ايران بروند اما کارهايشان به مشکل برخورده است.

    آمنه فال دو خواهر را با هم نمی گيرد، می گويد: دو خواهر با هم قرآن تصديق نمی کند خواهر دوم بايد يک ماه بعد بيايد تا قرآن جواب دهد.

    آمنه قرآن را با خواندن يک حمد و قل هوالله باز کرد و از شهره خواست نيت کند. قرآن را می گشايد، " سوره نحل" آمد. بابت اين فال سه هزار تومان پول دريافت کرده است.

    آمنه به سوره نحل، چشم دوخته و خطاب به شهره می گويد: "يه مرد دو تا سه وعده ديگه در مجلسی به هم معرفی می شويد و خواهان هم. قد بلندی داره، پوستش سبزه روشن، فرم صورتش يه حالت بيضی شکل داره، زير چانه عريض تر، حالت چانه قوی و خوش فرم. پيشانی بلند و چارگوش. در مرکز ميانه تو رفتگی و برجستگی داره، موی سرش قهوه ای حالت دار و ابروهاش هلالی باز يا کمانی، تاج ابرو تو خالی، به روی بينی شيب داره و پيوند دو ابرو داره، حالت چشم هاش پف آلود و رنگش عسلی است. اندام قشنگی داره حالت چهره اش خيلی زيباست، چشماش برق دارد، فرم بينی اش مخروطی شکل نوک بينی کمی خوابيده، پره های بينی باز است. حالت لبش مانند گوگوش است، خوش فرم. از نظر دانايی خوبه، آدم خوش اخلاقيه، آدم متفکره با شعوره. پدر و مادرش تحصيلات دارن. عضو آخر خانواده اش چهار تا هشت سال از تو بزرگتره، قدش از تو يه هوا بزرگتر. دو تا شغل داره در رابطه با دولت کار می کنه و کار آزاد هم داره از نظر فرهنگی و مالی غنيه."

    آمنه ادامه می دهد: "... نسبت به امير حالت ترديدی خواهی داشت. او دارای محاسنی است اما قسمتت نيست. کاملا متظاهره. ستارتون برابر هم نيست. ازدواج با او پايدار نيست...توکلت به خدا آرام آرام حرکت کن. از قسمت سر، سردرد و معده درد داری در خوراکت دقت کن تا سه سال ديگه ازدواج می کنی. خواهرت سه نوبت ديگه صحبتی درباره ازدواج داره که موفق ميشه. بين شما دو خواهر فراق افتاده. روی عاطفه تصميم نگير. سياست داشته باش شهره! ستاره ات توی غربت نيست، روزيت تو در تهرانه. خارج از کشور ضرره . صاحب سه فرزند می شوی... فرزند دوم باهوشه، سومی در محور شيطان حرکت می کنه. دو تا فرزند اول دختر و سومی پسر يا بلعکس."

    آمنه کتاب را می بندد و دعايی را روی کاغذ می نويسد و به شهره می دهد.

    متن دعا اين است: "جهت هدايت امير اين دعا را روزی يک بار بخوان: بسم الله ذی الشان العظيم البرهان الشديد السلطان کل يوم هو فی کل شان ما شا الله کان لا حول ولا قوه الا بالله ." همچنين می گويد: "برای گشايش کارهات اين دعايی که نوشتم را می ريزی توی غذات: ياخالق الخلق يا هادی الصالحا".

    از شهره درباره مشکلش می پرسم می گويد: با امير حسين شش ماه ارتباط خوبی داشتيم، منو درک می کرد، خوش می گذشت، بحث و دعوا نبود، اما در يک ماه آخر همه چی بهم ريخت. بهم گفت تو رابطه با من با يک دختر ديگه هم رابطه داشته و اون دختر حامله است. من آتش گرفتم. هنوز تو اينترنت برام آف لاين می زاره. می خوام بدونم اگر برگرده و رابطه دوباره برقرار بشه ارتباطمون معموليه يا مثل اون وقت ها حال می کنيم؟

    در فاصله رفتن شهره و خواهرش، آمنه از اتاق بيرون می رود.

    "فتانه" زن ۵۰ ساله ای است که نيم ساعت پيش آمد و از آمنه تعريف می کند که مومن است و با خدا. چند سالی است که نزد او می آيد. اين بار مشکلش خيلی جدی است: کل مدارک اعم از کارت ماشين و بيمه و شناسنامه و چندين فقره چک و سند و گواهی نامه موتور پسرش همه در کت شوهرش بوده که شب عيد مشغول مسافرکشی بوده؛ آخرين مسافرش زن و پسر بچه ای بودند... زن هنگام پياده شدن می گويد: آقا حلال کن کرايه نداريم. مرد از آنها کرايه نمی گيرد اما کمی پايين تر از سرقت کتش توسط آن زن مطلع می شود. وقتی به کلانتری مراجعه می کند، نيروی انتظامی آن زن و بچه را می شناسد و می گويد اين دو روششان اين است. فتانه پيش آمنه آمده تا بتواند راه حلی پيدا کند.

    آمنه او را به اتاق ديگری می برد گويا اين مشتری هميشگی زياد مايل نيست ديگران از فالش با خبرشوند.


  • #2
    پايين پله ها هنگام خارج شدن مرد جوانی را می بينم. مرد از اصفهان آمده تا آمنه گره از مشکلش باز کند. به خاطر زنش آمده. می گويد زنش حالت های عجيبی دارد. احساس می کند "چيز خورش" کرده اند. مدتی پيش هم اين مشکل در روابطشان به وجود آمد و مرد نزد آمنه آمده و او با باز کردن قرآن، حرفهايی به او زده و تکه ای نبات به او داده است. قرار بوده مرد نبات را در چای زنش بريزد تا علاقه زنش به او بيشتر شود. به گفته او، زنش "مشکل جنسی" دارد.

    چند روز با آمنه تماس می گيرم و از او درباره نحوه گرفتن فال قرآن می پرسم و از وردها و ذکرهايی که برای مشتری هايش می نويسد.

    آمنه می گويد: هر کسی صلاحيت گرفتن فال قرآن را ندارد. بعضی ها از اين راه با شيطان ارتباط برقرار می کنند. بايد مومن باشی و خدا ترس. من هيچ وقت بدی کسی را نخواستم. خيلی ها می آيند اينجا و دعاها و وردهايی می خواهند برای عذاب دادن ديگران. اما من سعی می کنم در دعايی که می نويسم فرد را هدايت کنم، اما بعضی اوقات دلم می سوزد و نفرين می کنم و اون فرد نتيجه اش را می گيرد.

    می پرسم: يعنی برخی از فالگيران قرآن با شيطان ارتباط برقرار می کنند تا بتوانند برای فلان کس عذاب بفرستند؟

    می گويد: نعوذوبالله! بعضی در اين راه، نا خلف هستند. آنها قدرت زيادی دارند و قدرت دعاهايشان آنقدر زياد است که نمی توان جلوی آن را گرفت. اين فالگيران برای آنکه کسی را عذاب دهند نياز دارند با شيطان ارتباط برقرار کنند.

    برای روشن شدن ديدگاه اسلام درباره دعانويسی، به آيت الله سيدحسين کاظمينی بروجردی مراجعه کردم تا درباره صحت فال قرآن و پيشگويی بپرسم. او می گويد که از قرآن فال نمی شود گرفت، ولی "تفعل از قرآن داريم".

    به گفته او پايه تفعل بر می گردد به ائمه و در ذکر می گوييم که "من تفعل می زنم به کتاب تو ای خدا، به من نشان بده آنچه پنهان شده در حاکميت تو بر جهان، آنچه اسرار هستی را در آن قرار دادی."

    آقای بروجردی می گويد شخصی که می خواهد تفعل بزند مهم است: "کسی که می خواهد از رموز قرآن بهره بگيرد بايد پاکدامن، پرهيزکار و متقی باشد و مراحل خودسازی و رياضت نفس را طی کرده باشد و در ازای کاری که انجام می دهد پول مطالبه نکند. کسی که دکان باز کرده و از قرآن پول در می آورد و امرار معاش می کند تضاد دارد با شرطی که گذاشته شده."

    آقای بروجردی درباره دعاها و ذکرها گفت: دعا درست است و در کتاب بزرگانی چون شيخ بهايی و خواجه نصير الدين طوسی آمده است. اگر فرد تفعل گيرنده و کسی که ذکر را به متقاضی می دهد دارای باطن و درون متقی باشد اين تاثير دارد اما چون غالبا فرد تفعل کننده صلاحيت ندارد فردی که ذکر و دعايی را دريافت می کند بايد دعا را خوانده اما مريد فرد تفعل زننده نشود.

    "سوسن جون"، پيشگو

    به سراغ "سوسن جون" زن ۵۰ ساله ای می روم که می گويند پيشگويی می کند.

    او می گويد: خدا آينده را برايم آشکار کرده و به من انرژی درک آن را داده است. حرفهايی که می زنم حرف من نيست و در جهان دو نفر بيشتر نيستيم که اين قدرت را داريم يکی در هند و من.

    روی صندلی می نشيند و در خلصه فرو می رود. در خانه اش يک کشکول است که از مشتری هايش می خواهد نذر کشکول کنند. قيمت از ۱۱ هزار تومان شروع می شود.

    سوسن جون می گويد: اگر نذرتان با ارزش است بالای ۵۰ هزار تومان نذر کنيد و ادعا می کند اين پول ها را نذر ايتام و موسسه های خيريه می کند.

    سوسن دررابطه با تعداد مراجعات روزانه اش چيزی نمی گويد بابت هر پيش گويی ۱۱ هزار تومان و بابت فال "تاروت" انداختن ۸ هزار تومان می گيرد.

    پانيز، دختری است که می گويد سوسن از مرگ پدر بيمارش خبر داده و با چشم های گريان از اتاق بيرون می آيد نذر کشکول کرده و می گويد: سوسن زن باخدايی است، وقتی حرف می زد حالم بد شد؛ انگار دورسرش هاله داشت.

    در برابر سوسن جون می نشينم. سرش را پايين می اندازد پشت گوشش را می خاراند. مکث می کند. اسمم را می پرسد. آنجا صندلی قديمی وجود دارد که تعريف آن را از زنان منتظر شنيده بودم سوسن جون روی صندلی خاصش می نشيند. من در اين بعد از ظهر پنجمين نفری هستم که در فاصله زمانی يک ساعت و نيم، پذيرفته. فکر می کنم در اين فاصله اين زن چند بار در اين وضعيت رفته و ديگر انرژی ندارد.

    سوسن بعد از لحظاتی از اين حالت در می آيد، بلند می شود و روی مبل روبروی من می نشيند و می گويد: طلسم داری. به نقطه ای خير می ماند و ادامه می دهد: "طلسم باز شد. حضرت پشتت هست می بينم يه جايی هستی و اولين نفری هستی که آفتاب رو می بينی، صدای ساحل و شن ها رو می شنوم، تو توی يه خونه هستی، خيلی راحتی و يه لباس آزاد صورتی پوشيدی، صاحب خونه و زمين می شوی، برات کسی رو می فرستم، از گذشته هيچی بهش نگو، اگر می خوای نگهش داری. يه افشين نامی رو خيلی دوست داری يه سری مشکلات براتون هست می خواد باهات همخوابه ( در اينجا به مفهوم ازدواج) شود، ولی خيلی مشکلات سر راهتون است ، حسود دور و برت زياد داری، مادرت دعات می کنه، روی شانسی، خبر خوش داره مياد، تا سه زمان ديگه .. کار می کنی؟ احتمالا اين کار و می ذاری کنار، حميد کيه؟ يا محمد؟ صحبت داری باهاش..."

    می پرسم : با حميد يا محمد؟

    ادامه می دهد : .. شخصيت خوبی داره ...

    می پرسم: کدومشون.

    سوسن جون می گويد: عزيزم ندو وسط! هول هستی؟ ماشالله! حميد يا محمد فرقش چيه؟ مهم اينه که بختت داره باز می شه! از يه مهدی نامی خبر می گيری، تولد حضرت مهدی نذر کن، مسافرت می ری، سعيد خيلی تعصبيه، ۱۵۰ هزار تومان يا ۱۵ هزار تومان پول بدستت می رسه، چشم نظر داری، تلفن خوشحال کننده داری. حسين رو می شناسی؟

    می گويم: نه.

    سوسن جون ادامه می دهد: حسن؟

    می گويم: نه.

    سوسن ادامه می دهد: ولی حسين و حسن داری. خوشحالی داری از طرفشون....

    اين فال هم مثل فال ها و سرکتاب های ديگری که در طول تهيه اين گزارش برايم گرفتند، واقعيت نداشت.

    آرزو، فالگير ورق و قهوه

    آرزو، زن ۲۷ ساله که فال ورق و قهوه می گيرد. مکان مشخصی ندارد، وقتی ده تا مشتری جمع شوند، به خانه يکی از آنها می رود و فال می گيرد. همراه ده مشتری ديگر در خانه ای در حاشيه بلوار کشاورز نزد او می رويم . آرزو، مشتری مرد نمی پذيرد. مگر اينکه آشنا باشد يا کسی مطمئن او را معرفی کند. هر ده نفر را ظرف دو ساعت فال می گيرد.

    هر کس را تنها و جداگانه در اتاق می پذيرد. لابه لای فال گرفتن موبايلش را هم جواب می دهد. شيک پوش است. هفته ای يک بار "سولاريوم" می رود. از شوهر اولش يک پسر دارد. فال هايی که برای مشتری هايش می گيرد از حوصله اين متن خارج است. شراب خوبی هم می اندازد (هر شيشه ۳۰ هزار تومان) از من خوشش می آيد. از گزارشی که دارم تهيه می کنم بيشتر. با هم به سمت آرايشگاهش می رويم . ماساژور است و می گويد که در آلمان دوره ديده.

    برايم قهوه می آورد و در آن ميان فال يک مشتری هميشگی را می گيرد ، دختر داشنجوی فوق ليسانس مهندسی کامپيوتر است. آرزو به دختر می گويد: خيلی ناراحتی. از طرف يه مرد خبر می گيری. رفتارت طوريه است که مادرت رو نگران کرده. مواظبش باش به طور ناگهانی پول دستت می رسد. جابه جايی داری در محيط کار کسی ازت خوشش اومده. با عشقت ديدار می کنی. محمد نامی بهت فکر می کنه. از رضا نامی خبر خوش می گيری از تلفنی که تو شماره هاش پنج و هفت و يک است خبرخوش داری. محسن نامی بهت فکر ميکنه. عجله نکن پسره خودش مياد. کسرا بهت فکر می کنه. می خواد دوباره باهات باشه. پسره صد رصد برمی گرده...

    آرزو در کرج زندگی می کند. سرحال است جوک های بامزه ای تعريف می کند. از پاييز و از لذت پياده روی در ماه آذر حرف می زند. از بعضی آوازهای قديمی که اشک به چشم می آورد، از بدی مهمون بازی، از پدرش که در يک تصادف مرده و رفيق بازی که چنگی به دلش نمی زند.

    وقتی خداحافظی می کنم می گويد: ببينمت. حال کرديم. بهم بزنگ بريم يه طرفی، بی خيال مردها...

    وقتی از در خارج می شم مردی در يک پرايد منتظرش نشسته. مرد سلام می کند و مودب می گويد: نيومد؟ شما داريد می ريد برسونيمتون.

    Comment


    • #3
      در مدت زمان اندک، فهرست بلندی از دعانويس ها و جن گيرها در سطح شهر تهران، کرج و شهر ری پيدا کردم. در جستجوی يافتن سوژه با دختری آشنا شدم که طی چهار ماه جدايی از نامزدش پيش چندين دعانويس و جن گير رفته بود و با او راه افتادم به خانه چند تن از اين افراد. اين گزارش مجموعه ای از اين جستجو شد:
      سيد مرتضی دعانويس

      در انتهای يک صف بلند منتهی به خانه "سيد مرتضی دعانويس" مردم اجتماع کرده اند. رديفی از ماشين های پارک شده و مردم در انتظار ديده می شوند.

      زن مسنی به نام اکرم در گوشه ای از صف ايستاده. چادر کلفت مشکی اش را به دور خودش می پيچد. می خواهد برای دخترش دعا بگيرد. اين دومين بار است که برای دختر دعای مهر و محبت می گيرد.

      اکرم می گويد: دامادم زنی را صيغه کرده و زن و بچه اش را نمی بيند، شب ها به خانه نمی آيد، حال دخترم خوب نيست هر چه دامادم را دعوا و نصيحت کرديم افاقه نکرد. چيز خورش کرده اند. دعا را با پلو دم کرده با خورشت بادمجان گذاشتم جلوش، خورد و از اين رو به آن رو شد. دختر و نوه ام را به پيتزا فروشی برد و بعد از مدت ها دخترم به جای خون دل، پيتزا خورد. اما پسره (داماد) شر است، يک هفته نشده رفت سراغ آن زنيکه.

      اکرم از زمانه شکايت می کند و می گويد: سه پسر دارم که آتش به جانم شده اند، پسر ۱۸ ساله ام افسردگی دارد. درس و زندگی را رها کرده، به ديوارها رنگ سياه زده هی سيگار می کشد و موسيقی گوش می دهد و با کسی هم معاشرت ندارد، بهش می گم مادر جان برو دنبال کار، مرد نبايد در خانه بماند، پسرم می گويد: که چی؟ اين "که چی؟" از دهنش نمی افتد. سيد دعا نويس، هميشه مشکلات خانواده ما را حل کرده پدرش هم وقتی من دختر بودم زندگی ام را سر و سامان داد من هم سال ها است بچه هايم را پيش سيد می آورم، او مشکل اين پسرها را حل می کند.

      در گوشه ديگر صف، مرد ۶۰ ساله ای که کراوات زده، با دو زن و يک پسر جوان ساکت ايستاده اند. پسر ۳۰ ساله و شاکی است، درگير مسئله پيچيده ای شده و به اصرار به اينجا آمده، پدرش ادعا می کند وقتی خيلی جوان بوده مشکلش توسط همين دعا نويس ها حل شده.

      بهروز، مرد ديگری در صف، راننده سرويس دانشگاه است هفته گذشته بچه يکساله اش را نزد سيد آورده . بهروز می گويد: بچه بی تابی می کرد و قفسه سينه اش کبود شده بود. زنم نامادری دختر ۱۱ ماهه است، چيزی به جلد بچه رفته بود، نزد چند دعا نويس نشانش دادم و دعای مهر مادری گرفتم، دخترم نامادری اش را مامان صدا می کند، دخترم را سه شنبه نزد سيد آوردم، همزاد دخترم را گرفت و او الان حالش خوب است، اما هنوز بايد دعا بگيرم.

      سيد مرتضی دعانويس مرد ۴۸ ساله ای است که پدرش هم دعانويس بوده، اما سيد فرصت فراگيری از او را در سن دو سالگی به خاطر فوت پدرش از دست می دهد. سيد سه سال به محضر"حاج خليل دعا نويس" در همدان رفته، و علوم غريبه را می آموزد.

      او عاشق سينما است و در دوران تحصيل از هر فرصتی برای رفتن به کارگاه های فيلمسازی استفاده می کرده. سيد می گويد: آن سال ها عاشق سينما بودم و تمام وقتم را صرف مطالعه و فراگيری فيلمبرداری و مونتاژ در سينما کردم. اين تلاش ها به ساخت چند فيلم و شرکت در توليد چند برنامه تلويزيونی انجاميد و من به عرصه توليد وارد شدم و تا امروز يک لحظه اين حرفه و دغدغه ام را کنار نگذاشتم . سال ها پيش مسئله ای مرا به خودکشی کشاند، آشفته به نزد حاج خليل رفتم و سه سال نزد او ماندم.

      سيد مرتضی خانه ساده و محقری دارد اما هر بار که به خانه اش می روم پر است از مهمان و دوست و آشنا. زنش را هميشه سرحال و خندان ديده ام. شوهر و بچه هايش را دوست دارد. زن فربه و شيک پوشش خود را خوشبخت می داند، از او می پرسم چطور زن يک دعا نويس شدی؟ با خنده می گويد: او که از اول دعا نويس نبود. مرتضی تصوير بردار است سر صحنه يک فيلم با هم آشنا شديم .

      اين خانواده در زير زمينی ۴۰ متری زندگی می کنند و سيد در اتاق ۲۰ متری گوشه حياط مراجعانش را می پذيرد. کنار ميز دعا نويسی اش کيف دوربينش قرار دارد.

      سيد مرتضی دعا نويس می گويد: خيلی ها دعا نويسی می کنند اما اين کار بسيار خطرناکی است بايد آموزش کاملی ديده باشی. جن و همزاد و موکل وجود دارد اينها غالبا به آدم کاری ندارند مگر بر حسب اتفاق با کسی برخورد کنند و يا اينکه استخدام شوند.

      سيد از ۵ تا ۳۰ هزار تومان بابت جن گيری پول دريافت می کند.

      درباره طلسم ها می گويد: دعانويس هايی هستند که به راه شر رفته و تعدادشان هم زياد است و مردم به آنها رجوع کرده و از آنها می خواهند مثلا بخت فلان فرد را ببندند يا برای آنها رسوايی به بار بياورند يا کسی را تيره روز کنند؛ طلسم نازايی حتی طلسم مرگ و مير!

      جن گير ع.

      جن گير بعدی يک مرد ۵۰ ساله است، سرشناس بين کسبه و مغازه دارهای محل است.

      سولماز، ۳۰ ساله و ليسانس ادبيات دارد او به جن گير ع. و حاج کاظم برای رفع مشکلش رجوع کرده است. از سال ۱۳۷۳ که دبيرستانش را تمام کرده و از خانه برای هميشه بيرون می زند و در خانه دوست پسرهايش زندگی می کند. اين اواخر نامزدی اش با امير شهرام بهم خورده است.

      سولماز می گويد: با جن گير ع. تماس گرفتم و ساعت هفت شب قرار گذاشتم. بابت برگرداندن امير شهرام ۱۵۰ هزار تومان طی کرديم که من اون روز ۱۲۰ تومان بيشتر نتوانستم جور کنم. حاجی گرفت و چيزی نگفت. رفتم خونه اش. يه اتاق ۲۰ متری گوشه حياط و طرف ديگر يک آپارتمان سه طبقه بود. يه مبل کوچيک آبی در اتاق بود که روی ان پارچه سفيد انداخته بود يه تخت و يه حمام کوچک سر اتاق بود با يک يخچال. تسبيح و مهره های رنگی و يه عکس از آناتومی بدن انسان. ديگر چيز قابل توجهی آنجا نبود. مدام شعر می خواند و از قدرت های معنوی و ارواح شيطانی و منفی حرف می زد که چه طور روح آدمی را تسخير می کنند. از نور لايزال الهی که شفا دهنده است، از تابش الطاف می گفت.

      ادعا می کرد فلان مرد به زن دلخواهش از طريق او رسيده و چندين زن را هم نام برد که به عشقشان به واسطه او رسيده اند. من فقط می خواستم امير شهرام برگرده .

      سولماز ادامه داد: به کوچه جن گير وارد شدم و حس کردم مردی مرا تعقيب می کند حاجی سر کوچه ايستاده بود. می دونست تنها زندگی می کنم و خونه مجردی دارم گفتم کسی پشت سرم می ياد. گفت مشکلی نيست پسر عمومه. او پشت سر ما وارد خانه شد و درها را قفل کرد اين را زمانی که از خانه خارج می شدم فهميدم.

      Comment


      • #4
        سولماز ادامه داد: وارد اتاق جن گير که شدم از من خواست لخت شوم و در برابر عکسی که به ديوار چسبانده بود خيره بايستم (عکس آناتومی بدن). بايد لباس هايم را کامل در می آوردم. بعد دستش را روی پستان هايم گذاشت و ماساژ داد. چشمانش قرمز و به صورتش خون دويده بود. ازم خواست دراز بکشم. گفتم يعنی چی! حاضر نيستم. گفت فکر می کنی من به اينجايی که رسيدم، تو را جسم و زن می بينم! برای من، تو روحی هستی که نياز به کمک داری. من با بيرون کشيدن آن جن منفی که در کالبدت فرو رفته تو را نجات می دهم.

        سولماز در ادامه گفت: دراز کشيدم. پاهايش را گذاشت دو طرف بدنم و آلتش که به بدنم خورد بلند شدم. جن گير گفت: تو من را تحقير کردی. تو نياز به کمک داری. می دونی خارج کردن اين جن که به خاطر همبستری با امير شهرام وارد رحم تو شده چه کار سختی است؟ گفتم: شما می خواهيد با من بخوابيد؟ گفت: اگر تو بخواهی. تو زن زيبايی هستی. من آرزوم است، تا به امروز با هيچ زنی نبوده ام. تو در ناحيه سينه سرطان داری.

        او سپس دستش را دوباره روی سينه ام گذاشت و گفت: سرطان رفت. بعد شروع کرد به درآوردن باقی مانده لباس هايش. گفتم چرا داريد لباس هايتان را در می آوريد، من بايد بروم. خواهرم آدرس اينجا را دارد و الان می آيد. به سرعت لباس هايش را پوشيد و هنگام خارج شدن بهم گفت: با من بد نکن من مرد دنيا نيستم.

        سولماز می گويد: امير شهرام برگشت اما ديگر دوستش نداشتم اون فقط منو برای سکس می خواست گفت سولماز من نمی تونم با تو باشم چون من به اندازه تو خوب نيستم.

        حاج کاظم جن گير

        حاج کاظم حداقل روزی ۴۰ نفر مراجعه کننده دارد که از اين ميان ۳۹ نفرشان "جن" داشته که در وقت تعيين شده "جنشان گرفته می شود".

        يک ساعتی که پشت در اتاق حاج کاظم منتظر ايستاده ايم. سولماز، زنی به نام مليحه، يک خواننده موسيقی پاپ، يک مادر و دختر، چهار مرد ديگر که هر حرکت دست يا پا حتی گفت و گوهايشان برايم مشکوک است و سه زن ديگر که در چهره شان ترس می خوانم در انتظار هستند. اين سه زن خارج از صف به اتاق حاج کاظمی جن گير رفته و پس از نيم ساعت با لبخند و خدا خيرش دهد، خارج می شوند.

        حاج کاظم عرب نجف است، پدرش به جهت کثرت جن گيری بازنشسته و عليل شده و خانه را حاج کاظم جنگير ۲۲ ساله می گرداند. او کل علوم غيبی را از پدر و پدر بزرگهايش در نجف به ارث برده. زن جوانش شش ماهه حامله است و تمام حواسش را در ساعات روز معطوف رفت و آمد مشتری های زن می کند. سفيد است و سرخ و گاه کبود می شود. مدام حرصش بالا می زند و به زن های آراسته ای که برابر حاجی نشسته اند و گشايش اموراتشان را می طلبند زل می زند و با حاجی به عربی حرف می زند: "خسته شدی، شام درست کرده ام. اين بچه هم کفرم رو درآورده، شام کی می خوريم؟ فکر کنم سرديم کرده شايد هم... هوس اتاق بالا را کردم " و حاج کاظم جن گير با چشم های تنگ جوابش می دهد: "من مشتری دارم خانوم، مشتری هام رو جواب بدم، ميام اتاق بالا، چشم، شما برو شام بخور برای بچه خوب نيس بعد من می يام اتاق بالا".

        سولماز به دستور حاج کاظم به چله نشسته تا پس از پايان اين دوره ها و انجام فرايضی که حاج کاظمی گفته رابطه اش با امير شهرام بهبود يابد. سولماز حاج کاظم را مايه اميدواری خود در روزهايی می داند که امير شهرام ناگهان از زندگی اش بيرون رفته و او را بی دليل مشخص ترک کرده است. با دعاهايی که دعا نويس های حاج کاظم جن گير نوشته اند امير شهرام بر می گرده .

        سولماز - که برای حل مشکلش قبلا به جن گير ديگری هم مراجعه کرده بود - درباره مراسم جن گيری گفت: وسط سفره سفيدی که حاج کاظم انداخته بود نشستم. يه مجمع بزرگ برابرم گذاشت. توی مجمع خاک خونه ای رو که در آن زندگی می کردم ريختم و نمک و پنج شمع را در پنج قسمت مجمع روشن کردم. کله قند و مهرنماز رو هم اضافه کرد. حاج کاظم جن گير گفت سطل خالی را از آب حياط پر کن و سبحان الله زمزمه کن. شمشير حاج کاظم ازهر سمتی روی سرم خراب می شد و وردهای عربی و پاکستانی اش توی هوا می پيچيد. انگشت سبابه ام را به آب می زدم و شمع ها را خاموش می کردم و نمک توی آب می ريختم و بعد چاقو را توی آب بهم زدم وقتی شمع پنجم خاموش شد حاج کاظم گفت الحمدالله و دور من شروع کرد به چرخيدن. مجمع را روی سطل گذاشتم اما سينی روی سطل نمی ماند و بالا می آمد و از سطل فاصله می گرفت و توی هوا معلق بود با اشاره حاج کاظم دستم را روی مجمع فشار می دادم اما سينی با فشار مضاعفی به بالا می آمد. چيزی دور گردنم افتاده بود و تحمل سنگينی اش را نداشتم.

        سولماز ادامه می دهد: سينی را از روی سطل برداشتم و با چاقو سطل را بهم می زدم به نظرم رسيد که آب داخل سطل به جوشيدن درآمده بود و قل قل می کرد بی آنکه شعله ای زيرش روشن باشد. سيد کاظم جن گير از من خواست دستم را داخل سطل ببرم. اول ترسيدم آب سطل داغ باشد بعد اما او دستم را برد داخل سطل. اصلا داغ نبود. ته سطل چند جسم فلزی مکعبی شکل بيرون کشيدم که رويش دعا حکاکی شده بود. تمام شد جنم را گرفت.

        مليحه زن ۴۰ ساله ای است که منتظر است. برای خواهر زاده اش آمده. می گويد خواهر زاده اش از سن ازدواجش گذشته، با اين وجود شوهر نمی کند و کمی هم چاق شده. می گويد: او دعاهايی مختلفی از حاج کاظم گرفته ولی مسئله اين است که او طلسم شده است.

        خواننده پاپ هم به خاطر دوست دخترش اينجاست. دختر او را ترک کرده و مرد می خواهد دوباره دوست دخترش را داشته باشد.

        سولماز به حاج کاظم برای جن گيری ۶۰ هزار تومان پول داده. اگر امير شهرام برگرده برای ماندنش مدام بايد به دعا نويس ها پول بدهد، البته به واسطه حاج کاظم.

        سولماز می گويد: امير شهرام برگشت، اما ديگر دوستش نداشتم. او فقط مرا برای سکس می خواست. بهم گفت سولماز من نمی تونم با تو باشم چون به اندازه تو خوب نيستم

        Comment


        • #5
          madaram enghadar khoob fale ghahve migire.. geryeye hamaro dar miyare
          ~ Bahar ~

          Comment


          • #6
            In bishtar beh khater-e khorafati boudan-e irani hast ! In hamisheh kar dast-e adam mideh !!

            Comment


            • #7
              (سرور) 60 ساله* روبه*روي* افسر پرونده* اداره*يكم* آگاهي* تهران* بزرگ*، نشسته* و در حال* توضيح*دادن* نحوه* سرقت* به* اوست*:
              - همسرم*، تاجر است*. وقتي* براي* يك* كارتجاري* منزل* را ترك* كرد، مثل* هميشه*، من* تنها درخانه* ماندم*. درست* است* كه*
              خانه* ما، ويلايي*است*، اما تا به* حال* در آن* دزدي* نشده*است*.براي* همين*، خيالم* راحت* بود. وقتي* رفتم* در هال*را ببندم*، يك* دفعه* دو، سارق* مسلح* نقابدار جلويم*ظاهر شدند و با تهديد چاقو و قمه*، از من* خواستندتا جاي* پول* نقد و جواهراتم* را به* آنها بگويم*.وقتي* از ترس*، همه* را گفتم*، آنان* مرا در اتاق*آخري* دست* و پا بسته* حبس* كردند. ضمن* بردن*جواهرات* و پول* نقد، اموالي* را كه* با ارزش* بود،بردند حتي* اشياء قيمتي* را كه* مخفي* كرده* و جاي*آن* را به* آنها نگفته* بودم* نيز يافته* و بردند.
              افسر پرونده* سوال* كرد:
              - آيا در بين* جواهرات* شما، جواهري* بود كه*به* طور تقريبي* منحصر به* فرد بوده* و عكس* آن* راهم* داشته* باشيد.
              زن* كمي* فكر مي*كند و جواب* داد:
              - بله* جناب* سروان*، يك* گردن*بند بين*جواهرهاي* دزدي* است* كه* قديمي* و سفارشي*ساخته* شده*، به* طور اتفاقي* كه* در يكي* ازمهماني*هاي* اخير آن* را انداخته* بودم*، عكس*گردن*بند هم* هست*. زن*، روز بعد، عكس* رنگي*گردن*بند را كه* از يك* عكس* بزرگ* كرده* بود، دراختيار افسر پرونده* قرار مي*دهد. با رايزني* رييس*اداره* يكم* و سرهنگ* (خوئيني*)، معاون* جنايي*آگاهي* تهران* و هماهنگي*هاي* قضايي* عكس*گردن*بند تكثير و در اختيار جواهر فروشاني* كه*طلاي* قديمي* سنگ*دار مي*خرند، قرار مي*گيرد. باآن* كه* اين* عمل* ممكن* است* تيري* در تاريكي*باشد، ولي* چند روز بعد، يكي* از جواهرفروشان*، باافسر پرونده* تماس* مي*گيرد كه*:
              - خانم* جواني*، حدود بيست* و يك* ساله*مراجعه* و قصد دارد گردن*بند را بفروشد. به* اوگفتم* كه* گردن*بند گران*قيمت* و لازم* است*كارشناس* ما، بيايد و روي* گردن*بند، قيمت*بگذارد. او نشسته* و منظر كارشناس* است*. افسرپرونده* با هماهنگي* سرهنگ* خوئيني* از اداره*پليس* زن* آگاهي* تهران* كمك* گرفته* و به* اتفاق* يك*پليس* زن* و يكي* از كارآگاهان* اداره* يكم*، در قالب*يك* تيم* تحقيق* و دستگيري* روانه* آدرس*جواهرفروشي* مي*شوند. جلوي* ويترين*جواهرفروش* توقف* كرده*، با هم* قرار مي*گذارند.افسر پرونده*، وارد جواهرفروشي* شده*، پليس*زن*، به* همراه* همكار افسر پرونده*، جلوي* ويترين*به* بهانه* ديدن* جواهرات* داخل* ويترين*، منتظرمي*مانند; افسر پرونده*، به* جواهرفروش* مراجعه* وبه* نحوي* خود را معرفي* مي*كند كه* فقطجواهرفروش* متوجه* مي*شود و او را به* عنوان*كارشناس* به* زني* حدود 21 ساله* معرفي* مي*كند.افسر پرونده* از زن*، سوال* مي*كند:
              - فكر مي*كنيد اين* جواهر، چقدر مي*ارزد؟
              زن* كه* پاسخ* سوال* را از قبل* آماده* كرده*،مي*گويد:
              - اين* هديه* است* كه* يكي* از آشنايان*، به* من*داده* و قيمت* آن* را نمي*دانم*.
              - اما مي*دانم* كه* اين* جواهر قديمي* و ارزش*خيلي* زيادي* دارد!
              زن*، كمي* دستپاچه* مي*شود و افسر سوال* آخررا مي*پرسد:
              - كاغذش* رو داريد؟
              - نه*! گم* كردم*. ممكنه* توي* لوازمم* باشد!
              با اشاره* افسر، پليس* زن* و مامور مرد، وارد شده*و افسر به* زن* مي*گويد:
              - خواهش* مي*كنم*، با ما تشريف* بياوريدآگاهي*، چند سوال* از شما مي*پرسيم* و اميدوارم*كه* مسئله*اي* نيست*.
              زن* كه* به* شدت* دستپاچه* شده* توسط مامور زن*،به* داخل* خودرو منتقل* مي*شود. مامور كمك*،پشت* فرمان* مي*نشيند و افسر پرونده* جلو. زن* درراه* خود را (آذر) معرفي* مي*كند و اظهارمي*دارد:
              - اين* رو سيامك* به* من* كادو داد، همين* چندروز پيش*!
              افسر سوال* مي*كند: سيامك* كيه*؟
              - من* يك* زن* مطلقه*ام* كه* با سيامك* دوست*هستم*!
              - آدرس* سيامك* رو داريد؟
              - بله*.
              و با هماهنگي* قضايي* سيامك* كه* جواني* است*معتاد و شرور، بازداشت* مي*شود.
              سيامك* اعتراف* مي*كند:
              - من* آدرس* محل*، مشخصات* و جاي* پنهان*كردن* جواهرات* و پول* رو از خواهرم*، سيمين*گرفتم* و به* اتفاق* ناصر، يكي* از دوستانم* سرقت* روانجام* داديم*. بلافاصله* سيمين* و ناصر دستگيرمي*شوند. سيمين* در بازجويي* مي*گويد:
              - يك* روز كه* پيش* محبوبه*، دوستم* كه* فالگيره*رفته* بودم*، سرور پيش* محبوبه* اومده* بود. اون*مي*خواست* بدونه* شوهرش* به* اون*، خيانت*مي*كنه* يا نه*.
              وقتي* كارش* با محبوبه* تموم* شد، من* گفتم*:
              - من* هم* فالگيرم* و فال* قهوه* مي*گيرم*. من*مي*تونم* بهت* بگم* شوهرت* به* تو خيانت* مي*كنه* يانه*... طي* دو جلسه*، تموم* اطلاعات* رو از سرورگرفتم*، حتي* جاي* مخفي* كردن* جواهراتش* رو وبعد به* برادرم* سيامك* دادم*. اون* هم* رفت* وسرقت* رو انجام* داد. من*، تمام* موارد زندگي*خصوصي* سرور رو از زير زبونش*، بيرون* كشيده*بودم* و به* اون* گفتم* كه* شوهرش* زن* ديگه*اي* دارد.به* اين* ترتيب* بود كه* تمام* زير و بم* زندگي*اش*،ميزان* دارايي*، مخفي*گاه*هاي* پول* و جواهر،ساعت*هايي* كه* شوهرش* خونه* نيست* و حتي*وضعيت* حياط و خونه* رو به* من* گفت*. سرور به*اداره* آگاهي* احضار و از ديدن* سيمين*، يكه*خورد. وقتي* از ماجرا خبردار شد، ضمن* اين* كه* ازپيدا شدن* دزدها خوشحال* بود، گفت*:
              - خوشحالي* بزرگ* من* اينه* كه* سيمين* دروغ*گفته* و شوهرم* غير از من*، زن* ديگه*اي* نداره*!



              هشدار!
              سرهنگ* (حسن* خوئيني*) معاون* جنايي*آگاهي* تهران* بزرگ* در مورد اين* پرونده* گفت*:
              - متاسفانه* عده*اي* سودجو، به* عنوان* رمال* وفالگير از مردم* سوءاستفاده* مي*كنند و تحت*عناوين* مختلف*، آنها را مورد كلاهبرداري* قرارمي*دهند. البته* در صورت* شناسايي* و داشتن*دستور قضايي* با اين* افراد به* شدت* برخوردمي*شود، اما مردم* بايد بيشتر هوشيار باشند، ازمراجعه* به* افراد سودجو، فرصت*طلب* وكلاهبردار خودداري* كنند و توجه* داشته* باشند كه*بر اثر خوردن* آنچه* به* عنوان* دعا مي*دهند تاكنون*عده* زيادي* از هموطنان* دچار عارضه*هاي* شديدشده* و چند مورد، در اثر مسموميت* فوت*كرده*اند. در ضمن* غالب* آنها، با هدف*هاي*مشخص* مي*خواهند به* اسرار مردم* واقف* شوند،كه* اين* هدف*ها عبارتند از: اخاذي*، يعني* پس* ازپي* بردن* به* اسرار كسي*، به* او اعلام* مي*كنند درصورتي* كه* بخواهند رازشان* فاش* نشود، بايد فلان*قدر بدهند كه* اين* باجگيري* در نوبت*هاي* بسياري*ادامه* خواهد يافت*. سوءاستفاده* ديگر آنان* اين*است* كه* با شناسايي* وضعيت* روحي*، خانوادگي* ومالي* دست* به* سرقت* خانه*ها يا حتي* اغفال* زنان*جوان* و برهم* زدن* آشيانه* زندگي* آنان* مي*گردند.متاسفانه* كم* نيستند پرونده*هايي* كه* ازسوءاستفاده*هاي* مالي*، سرقت*، سوءاستفاده*جنسي* از زنان* و دختران* جوان* و امثال* آن* توسطاين* افراد صورت* گرفته* كه* در دادگاه* و پليس*آگاهي* مطرح* است*. از شهروندان* توقع* داريم* درصورت* برخورد با اين* افراد به* جاي* آن* كه* در دام*پليدشان* گرفتار شوند، مراتب* را به* مراجع*ذي*صلاح* اطلاع* دهند، تا با آنان* برخورد لازم*انجام* گيرد.

              Comment


              • #8
                tahala ye baram nakhastam az inkara konam...begam fal begiran baramo ina...be khoda mardom cheghadr pool balaye in maskhare bazia midan...
                Love like you never got hurt
                work like you don't need the money
                Dance like no one is watching


                تا عاقلان راهی برای یکبار خندیدن پیدا کنند دیوانگان هزار بار خندیده اند

                Comment


                • #9

                  Comment


                  • #10

                    Comment


                    • #11
                      در خدمت سياستمداران
                      به نظر شما چقدر مي*شود به چنين علمي اعتماد كرد؟ اصلا قابل اعتماد است يا تنها يك شوخي و تفريح علمي است؟ «چهره*شناسي آن*قدر علمي و دقيق است كه در بسياري از كشورهاي اروپايي حرف آخر را دانشمندان اين علم مي*زنند. علاوه بر چهره*شناسان، خط*شناسان و شخصيت*شناسان هم جايگاه ويژه خود را دارند.

                      در انتخابات، در استخدام شركت*هاي بزرگ، در جرم*شناسي، در سازمان*هاي امنيت و اطلاعاتي مثل سيا و... اين افراد نقش مهم و تأثير*گذاري دارند. هرچند كه در همين كشورها، چندين سال پيش موجي از مخالفت از سوي سران حكومت*ها به*پا شد كه اساس و علمي بودن اين دانش را زير سؤال مي*برد اما در انتها اين حاكمان بودند كه مغلوب دانش شدند.» در ايران اما موضع*گيري نسبت به اين قضيه وجود ندارد. البته عجيب هم نيست، چون وقتي چيزي نبوده، نسبت به چي بايد موضع گرفت؟

                      چشم برزخي ندارم!
                      آيا شما گزارش ما را باور كرديد؟ پوريا مي*گويد: «اغلب افرادي كه به من مراجعه مي*كنند، با يك علامت سؤال بزرگ روي سرشان پيش من مي*آيند. وقتي هم كه از در وارد مي*شوند و من را مي*بينند، علامت تعجبي هم به علامت قبلي*شان اضافه مي*شود. باورشان نمي*شود كسي به سن و سال من بخواهد تحليل*شان كند. يك بار آقايي پيش من آمد تا ويژگي*هاي او را بنويسم.

                      در چنين مواردي من معمولا توضيحي راجع به اين علم به فرد مي*دهم و اگر بخواهد چند تا از خصوصيات*اش را برايش مي*گويم. اين آقا از در كه وارد شد، من از حالاتش فهميدم كه با اين قضيه مخالف است.

                      من هم در اين*جور مواقع نكات خيلي ريز و حساس را بيان مي*كنم. مثلا به او گفتم پدر و مادر شما خيلي با هم مشاجره دارند و... همين*طور كه اين حرف*ها را مي*زدم، يكدفعه آن آقا با تعجب و احترام زياد گفت آقا، شما چشم برزخي*تان باز است؟ :... من هر چه به او مي*گفتم من علم لدني و چشم برزخي ندارم و اين علم است، باور نمي*كرد!»

                      حقيقت اين است كه مقوله چهره*شناسي به عنوان يك علم با چشم برزخي و توانايي*هاي عرفاني كاملا فرق مي*كند.

                      ازدواج چهره*ها
                      آقاي حميدي در يك مؤسسه فرهنگي خانواده فعاليت مي*كند و افراد علاقه*مند يا معرفي شده توسط مشاور و... را تحليل مي*كند؛ «چون اينجا يك مؤسسه مشاوره و همسريابي است، بيشتر زوج*هاي جواني كه قصد ازدواج دارند، به من مراجعه مي*كنند تا ضمن تحليل شخصيت*شان، معلوم شود كه به*درد هم مي*خورند يا نه. بعضي از آنها به دليل ويژگي*هاشان اصلا براي هم مناسب نيستند و اين مطلب را من يا مشاور مؤسسه به آنها مي*گوييم.

                      اين دانش يك برتري نسبت به روان*شناسي دارد؛ در اين علم بدون اينكه سؤالي از شخص پرسيده شود، فرد تحليل مي*شود و بنابراين احتمال كذب يا عدم شناخت صحيح در آن پايين مي*آيد. براي همين، هم به فرد و هم به مشاور كمك بزرگي مي*شود.

                      برخي افراد هم هستند كه تنها به خاطر شناخت بهتر از خود يا استعدادهايشان به من مراجعه مي*كنند. من خودم در طول تحصيل، به شناختي از ويژگي*هاي شخصيتي*ام رسيدم كه برايم شگفت*آور بود. البته اين را هم بگويم كه تا وقتي خود شخص نخواهد، به ديد چهره*شناسي به او نگاه نمي*كنم. تازه آن وقت اگر خيلي اصرار كند و اگر ظرفيت*اش را داشته باشد، عيب*هايش را مي*گويم. شايد باورتان نشود اما هنوز به پدر و مادرم با ديد چهره*شناسي نگاه نكرده*ام».

                      چهره*شناسي علم است يا خرافه؟
                      فيزيونومي يا چهره*شناسي يك علم نيست اما خرافات هم نيست. در واقع در نوشته*هاي رسمي و مقالات روان*شناسي و روانپزشكي از اين كار و اطلاعات مربوط به آن به عنوان يك «شبه علم» ياد مي*شود. در فرهنگ «و بستر» در مدخل فيزيونومي آمده است: «هنري كه بر مبناي چهره يا خصوصيات فيزيكي پي به روحيات، شخصيت و خصوصيات رفتاري فرد ببرند.»

                      مي*شود گفت دانش فيزيونومي يا چهره*شناسي، نوعي تجزيه و تحليل است كه ارتباطات بين 2 پديده را بررسي مي*كند؛ ظاهر فرد و شخصيت او؛ بيرون و درون. از يك هزار سال قبل از ميلاد مسيح، چهره*شناسي در آسيا رواج داشته است و به عنوان يك علم شناخته مي*شد؛ براساس آن تصميم*گيري مي*شد، آينده افراد پيش*بيني مي*شد و متناسب با ويژگي هر كس شغل تعيين مي*شد. حتي در دوره هنري هشتم در انگلستان، قانوني تصويب شد كه از چهره*شناسي حمايت مي*كرد.

                      آن زمان، دوره پيشرفت فيزيونومي بود و متخصصان اين دانش معتقد بودند مي*توانند شخصيت، روحيات، احساسات عاشقانه و حتي چيزهايي مثل واكنش فرد به اقدامات يا حتي عاقبت و آينده او را هم براساس ظاهر و چهره*اش پيشگويي كنند.

                      در قرن 18 و 19 فيزيونومي در بين اهل علم رواج داشت اما به جاي روان شناسان و پزشكان، اين فيلسوفان بودند كه به اين قضيه مي*پرداختند. يوهان كاسپارلاواتر- دوست صميمي گوته- و سرتوماس براون بر مبناي نوشته*هاي يك ايتاليايي به نام گيمبا تيستا دلاپورتا اين دانش را گسترش دادند.

                      فيزيونومي بيشتر براساس قالب جمجمه انجام مي*شود و بعد به خصوصياتي مثل ابرو، چشم، پوست صورت، رويش مو و بقيه خصوصيات ظاهري مي*پردازد. اما حتي تغيير هركدام از اين اجزا هم مي*تواند نشان*دهنده خصوصيات رفتاري باشد.

                      طرفداران اين هنر براي توجيه علمي اين قضيه به ژنتيك پناه مي*برند و معتقدند زمينه ژنتيك افراد، نژاد، نياكان و احتمال گرفتاري به بيماري*هاي ژنتيك خاص (مثلاً سندرم داون) را مي*توان از طريق چهره*شناسي بررسي كرد؛ اگرچه خود آنها هم معتقدند ميزان درستي گزاره*هاي مختلف با هم فرق مي*كند و در نژادهاي مختلف تفاوت دارد و بايد مطالعات بيشتري انجام شود.

                      آنها معتقدند در مورد چهره*شناسي هم مثل خيلي از علم*هاي واقعي ديگر نمي*توان راجع به هيچ چيز 100درصد مطمئن بود و همان*طور كه الان در روان*شناسي و روانپزشكي براي شناسايي شخصيت به مطالعه رفتار، ادبيات خود و زمينه خانوادگي و ژنتيك وي مي*پردازند، چهره*شناسي هم بايد در مورد آنها انجام شود؛ يعني شكل ظاهري فرد مي*تواند حداقل تا حدودي شخصيت او را شكل دهد يا حتي شخصيت مي*تواند ظاهر فرد را تغيير دهد.

                      همه اينها شايد كمي عجيب به نظر برسد اما حتي مخالفان چهره*شناسي هم اين روزها نمي*توانند آن را به راحتي رد كنند و آن را كنار خيلي از علوم جديدي گذاشته*اند كه مي*گويند بايد راجع به آنها بيشتر تحقيق شود.

                      اما هنرمندان و نويسنده*ها ترجيح داده*اند زياد معطل نشوند و زودتر به سراغ اين پديده رفته*اند. ردپاي چهره*شناسي و نويسنده*ها هم*اكنون در بسياري از آثار بالزاك، چارلز ديكنز، توماس هاردي، شارلوت برونته، اسكاروايلد و ادگار آلن*پو به چشم مي*خورد.

                      Comment


                      • #12
                        فروردین

                        بعضی مواقع یک مسافرت دور و راز برای بازیابی انرژی ورفع خستگی لازم است. مقدمات آن را باید فراهم کرد تا از یک سفر خوب و دلپذیر بهره مند شد.

                        اردیبهشت

                        در قضاوت کردن نباید عجله به خرج داد. اگر انتقادها درست و بجا مطرح شود همیشه باعث پیشرفت خواهد بود. باید اطلاعات درست و مناسبی داشت تا به نتایج بهتری رسید.

                        خرداد

                        فراموش نکن که اصلی ترین هدف تو رسیدن به قله است. پس به جای پرداختن به مسایل حاشیه ای و درجه دوم باید به اصل موضوع پرداخت و موفقیت خود را تضمین کرد.

                        تیر

                        باید آنچه را در دل داری بر زبان آوری تا دوستان بتوانند تو را یاری دهند. تا تو لب نگشایی و از گرفتاری های خود سخنی به میان نیاوری کسی نمی داند و نمی تواند تو را یاری دهد.

                        مرداد

                        دلیل به تعویق افتادن این موضوع استفاده از روش ناکار آمد است. با این روش نمی توان کاری صورت داد. باید روشی را در پیش گرفت که سرعت و دقت بیشتری داشته باشد تا به نتیجه برسی.

                        شهریور

                        وضعیت آشفته و در هم بر هم همه را آزرده می سازد. واقعیت این است که آنها نمی دانند چه کاری باید بکنند تا این وضعیت تغییر کند. همکاری و حمایت تو برای آنها بسیار مهم خواهد بود.

                        مهر

                        باید صبر و استقامت بیشتری داشته باشی. برای رسیدن به هدف باید از خود مایه گذاشت و سختی ها را به جان خرید. هنوز تا رسیدن به هدف راه درازی در پیش است و خسته شدن معنا ندارد.

                        آبان

                        در محیط کاری مشکلات و نابسامانی ها معمولا وجود دارد. آرزوی تو این است که این حوادث نتایج خوبی در برداشته باشد. باید به نحوی تصمیم گیری کرد که بهترین نتیجه را داشته باشد.

                        آذر

                        باید در این باره با یکی از دوستان مشورت کرد. کمک و راهنمایی او می تواند مفید باشد و به بسیاری از پرسش های تو پاسخ دهد. استفاده از شناخت و تجربه دیگران نشانه عقلانیت و خردمندی است.

                        دی

                        این یک فکر عالی و استثنایی است. استقبال دیگران از این فکر موجب دلگرمی و قوت قلب تو می شود. یک فکر خوب اگر به شیوه و روشی خوب تر اجرا شود، قطعا نتایج درخشانی خواهد داشت.

                        بهمن

                        افرد خانواده به یک مناسبت مهم دعوت می شوند. کسی تو را از شرکت در این جمع محروم نمی کند بنابراین تو خودت را محروم نساز! دید و بازدیدهای خانوادگی پیوند ها را محکم تر می کند.

                        اسفند

                        همسر تو چیزی می خواهد که انجام آن مهم خواهد بود. باید با کسانی تماس بگیری که دستی در این کار داشته باشند. هر طور هست باید از این آزمایش سربلند خارج شد.

                        Comment


                        • #13
                          فروردين

                          رفتن به يك مرخصي كوتاه يا يك سفر نزديك كفايت مي كند. وقتي پول و امكانات آن نيست كه به يك سفر دور و پر هزينه بروي، مي توان با گزينه ديگري آن را جبران كرد. زياد نبايد سخت گرفت.

                          ارديبهشت

                          وقتي به كنه امور توجه مي كني مطالب جديدي براي تو كشف مي شود. كساني كه به سطح ماجراها توجه مي كنند زود فريب مي خوردند و قافيه را مي بازند. بايد دقت و هشياري بيشتر داشت.

                          خرداد

                          گيريم كه شانس با تو بود و بهترين فرصت ها را در اختيار تو گذاشت. وقتي تو از خودت هيچ جرات و جسارتي نشان نمي دهي اين فرصت ها يكي پس از ديگري از بين خواهد رفت.

                          تير

                          نبايد تابع احساسات بود و شتاب زده تصميم گيري كرد. شايد آنچه اتفاق افتاده چندان هم بد نباشد. اگر نوع نگرش خود را عوض كني به شناخت هاي تازه اي دست خواهي يافت.

                          مرداد

                          فقط يك دوست صميمي مي تواند مشكل تو را حل كند. كسي كه سنگ صبور تو باشد و ابتدا به حرف هاي تو گوش سپارد. رازهاي خود را بر كسي بايد گفت كه راز نگهدار باشد.

                          شهريور

                          از ميان تمام اين روياها بايد يكي را انتخاب كرد و در پي آن رفت. هر آرزويي كه برآورده شد راه را بر ساير آرزوها باز خواهد كرد. با يك دست نمي توان دو هندوانه برداشت.

                          مهر

                          اگر هوشياري و زيركي داشته باشي موفقيت تو قطعي خواهد بود. از ساده انديشي و زود باوري بايد پرهيز كرد. كسي كه زيرك باشد هرگز نمي گويد مي خواهد چه كند بلكه ابتدا آن را انجام مي دهد.

                          آبان

                          همين مشاركت جزئي و كوچك مي تواند راه را بر مشاركت هاي بزرگتر هموار كند. با همين تجربه هاي كوچك مي توان پولي را به دست آورد و سرانجام به يك سرمايه بزرگ رساند.

                          آذر

                          اختلافي بين دوستان پيش آمده كه بايد آن را حل وفصل كرد. از آنجا كه هر دو به تو اطمينان دارند، تو مي تواني ميانجي خوبي براي آنها باشي.

                          دي

                          مثل ورشكسته ها، هر روز يك راه حل جديد و طرح يا برنامه تازه مي دهي بدون اينكه خود قدمي برداري. به جاي اين حرف ها بايد دست به كاري زد كه موفقيتي را در پي داشته باشد.

                          بهمن

                          بايد به صراحت و روشني بگويي كه چه كاري از دست تو بر مي آيد و چه كاري از دست تو خارج است. هرگونه تعارف و رو در بايستي باعث سوء تفاهم خواهد شد.

                          اسفند

                          اگر خواب را از چشمان خود پاك كني، خواهي فهميد كه چه اتفاقي افتاده است. كسي كه سرخود را زير برف كرده باشد متوجه چيزي نمي شود. اما تو بايد مراقب اطراف خود باشي.

                          Comment


                          • #14
                            فال روزانه يكشنبه 23 تير ماه - 13 ژوئن



                            فروردين

                            به جاي توجه به مسائل حاشيه اي و درجه دوم، مستقيم بايد به سوي كارهايي رفت كه نقش تعيين كننده اي در زندگي تو دارد. وقت براي پرداختن به بعضي از كارهاي حاشيه اي هميشه خواهد بود.

                            ارديبهشت

                            از ديگران چيزي را طلب بايد كرد كه درحد توان و امكانات آنها باشد. توقع بي جا و زياده داشتن هم موجب سرشكستگي تو مي شود و هم آنها و هيچ نتيجه اي هم به دست نمي آيد.

                            خرداد

                            با كمك و همكاري دوستان مي توان اين مشكلات را بر طرف كرد. يك دست صدا ندارد اما اگر شما با هم باشيد قادر به انجام كارهاي بزرگي خواهيد بود. فقط كافي است كه اتحاد داشته باشيد.

                            تير

                            با خريد يك هديه مناسب بخصوص در زماني كه تعيين مي شود مي توان همسر خود را راضي و خشنود كرد. هديه دادن و هديه گرفتن قلب ها را به هم نزديك مي كند و بالاترين ارزش را دارد.

                            مرداد

                            بيهوده سر خود را زير برف مي كني تا كسي تو را نبيند. به جاي اين پنهان كاري و فرار، بايد با جرأت و جسارت از حقوق خود دفاع كني و اگر اشتباهي رخ داده آن را بپذيري و جبران كني.

                            شهريور

                            گيريم كه كسي به تو چيزي نگويد و همينطور بتواني به اعمال خود ادامه دهي. آيا تو نمي خواهي به عواقب كاري كه مي كني بيانديشي و آسيب هاي آن را در نظر بگيري. پشيماني فردا ديگر سودي نخواهد داشت.

                            مهر

                            با كوچكترين حرفي بر آشفته مي شوي و زمين و زمان را مقصر مي داني. بهتر است آرامش خود را حفظ كرده و كمي هم خود را مسئول اين وضعيت بداني. كسي كه تنها به قاضي مي رود راضي بر مي گردد.

                            آبان

                            دوستي احتياج به كمك دارد ولي آن را بر زبان نمي آورد. حتما ديگران نبايد احتياجات خود را فرياد بزنند تا تو به خود آيي. تا دير نشده بايد به ياري نيازمندان شتافت.

                            آذر

                            گاهي بايد در مورد بعضي چيزها كوتاه آمد. گاه بايد براي دوره اي دست پايين گرفت تا در آينده از سود بيشتري برخوردار شد.

                            دي

                            تا شقايق هست زندگي بايد كرد. فكرهاي تيره و تاريك را از خود دور كن و به فكر آن باش كه از زندگي نهايت لذت را ببري. عمر به سرعت مي گذرد و تو هنوز آرزوهاي بسياري داري.

                            بهمن

                            شنيدن خبرهاي نگران كننده از تو به يك عادت تبيدل شده است. براي يك بار هم كه شده بايد تكليف خود را روشن كرد و اختيار زندگي خود را به دست گرفت.

                            اسفند

                            به زودي از سوي ديگران تشويق خواهي شد. كاري را كه تو كردي شايسته تقدير و تحسين است. هيچكس جز تو نمي داند كه در اين راه چه رنجي كشيده شد. موفقيت هاي بهتري در راه خواهد بود.

                            Comment


                            • #15
                              فال روزانه سه شنبه 15 ژوئن - 25 تيرماه



                              فروردين
                              فرصتي دست مي دهد كه در آن با افراد مهمي آشنا خواهي شد. از اين فرصت بايد براي ايجاد روابط تازه اي استفاده كرد. روابطي كه باعث پيشرفت و ترقي تو در كارها شود.


                              ارديبهشت

                              به خاطر اشتباهي كه پيش آمد ناچار به عقب نشيني خواهي بود. بايد مدتي را صبر كرد و به گذشته انديشيد تا با جبران اين خطاها بتوان حركت تازه اي را شروع كرد.


                              خرداد

                              قبل از شروع اين كار بايد درنگ كرد. چون شرايط مساعد نيست و نمي توان نسبت به كمك ديگران هم اطمينان داشت. با تغيير اين شرايط، موقعيت بهتري به وجود مي آيد.

                              تير

                              احتياج به كسي داري كه از تو تجربه و شناخت بيشتري داشته باشد تا بتواند تو را راهنمايي كند. بايد حتما چشم بينايي در ميان باشد تا آنچه را كه به نفع توست، بشناسد و تو را در رسيدن به هدف ياري رساند.

                              مرداد

                              بايد كاري كرد كه دوباره آن شور و هيجان گذشته باز گردد. اگر آن شور و شيدايي گذشته دوباره احيا شود، همه خواهند ديد كه دست هاي معجزه گر تو چه خواهد كرد.

                              شهريور

                              از انسان هاي چاپلوس و فرومايه بايد دوري كرد. كساني كه در ظاهر چنان مي نمايند كه در باطن عكس آن را رفتار مي كنند. از خدا بخواه كه تو را از شر بعضي افراد نجات دهد.

                              مهر

                              بايد بسيار صبر و حوصله داشت و خويشتنداري به خرج داد. اين راه عاقبت خوبي دارد اما پيمودن آن دشوار خواهد بود. خودت را براي آزمايش هاي سخت آماده كن.

                              آبان

                              با دوستان و آشنايان باش و تنهايي خود را ترك كن. رابطه آدمي با ديگران مثل ماهي و آب است كه اگر نباشد زندگي دشوار و حتي غير ممكن خواهد بود.

                              آذر

                              زندگي عاطفي تو از تب و تاب افتاده است. بايد دست به عمل يا حركت تازه اي زد تا تنوعي ايجاد شود. يكنواختي روح را افسرده مي سازد. اين غبار را بايد كنار زد.

                              دي

                              خبرهاي خوشحال كننده اي خواهد رسيد و دوباره عشق و اميد را در دل تو زنده خواهد كرد. خدا را بايد بخاطر نعمت هايي كه در اختيار تو گذاشته است سپاس گفت.

                              بهمن

                              هدفي را كه تو در ذهن داري، بالا و بلند است و براي دست يافتن به آن بايد يك برنامه ريزي درست و دقيق داشت. هر كار بزرگ بايد شروع خوب و حساب شده اي داشته باشد.

                              اسفند

                              هر روز مسئوليت هاي تو بيشتر و بيشتر مي شود. هر چند اين مساله قدرت برتر تو را به ديگران نشان مي دهد اما بايد بداني كه هر چيزي حد و اندازه اي دارد و نبايد از حد آن خارج شد.

                              Comment

                              Working...
                              X