Announcement

Collapse
No announcement yet.

Persian Piano

Collapse
X
 
  • Filter
  • Time
  • Show
Clear All
new posts

  • Persian Piano

    سرگذشت پيانو در ایران

    از زمانی که پيانو ساخته شد به دلیل رنگ زیبای صدا و توانایی اون در اجرای همزمان چندین نت، این ساز بزرگ همواره مورد توجه موسیقیدانان در سبک های مختلف بوده و هست. موسیقی ایران هم از این پدیده مستثنی نبوده و پيانو در اون نقش قابل توجه ای رو ایفا کرده. اولین پیانوهایی که وارد ایران شد در واقع هدایایی بودند از طرف پادشاهان اروپایی به شاهزادگان و شاهان ایران، که از این سازها سالها نوازندگان سایر سازهای درباری بصورت کاملا" ابتدایی استفاده میکردند. محمد صادق خان که نوازنده سنتور دربار بود، گاهی اوقات سری هم به پیانوی دربار می زد و قطعاتی را هم با آن ساز می نواخت. استمرار و علاقه ایشان به نواختن پيانو به حدی رسید که بعدها رسما" نوازنده پيانو شد و در مواردی هم تجربیات خود در استفاده از این ساز را در اختیار دیگران قرار میداد

    اما نوازندگی پيانو بطور جدی سالها پس از ورود این ساز به ایران شروع شد، یعنی پس از آنکه لومر موسیقی کلاسیک را وارد ایران کرد. لومر یک افسر نظامی و معلم موسیقی فرانسوی بود که به دعوت ناصرالدین شاه برای تدریس در دارالفنون به تهران آمده بود. لومر با همکاری سالار معزز که معلم سلفژ بود و در گروه موسیقی نطامی تدریس میکرد و مدتی هم شاگرد کورساکوف بود، شروع به تدریس رسمی پيانو در ایران کردند. در همین سالها بود که پای اتودهای پيانو و همچنین اتودهای سایر سازها مثل ویلن، فلوت و ... به جمع موسیقیدانان و نوازندگان ایرانی باز شد.

    پس از انقلاب مشروطه و با توجه به تمایل رضا شاه به فرهنگ غرب، رسما" مدرسه موسیقی در ایران تاسیس شد و انجمن های موسیقی مانند انجمن فیلارمونیک تهران شروع به گسترش موسیقی غربی کردند. بتدریج ساز پيانو بعنوان ساز اجباری در هنرستاها و دانشگاهها در رشته های موسیقی کلاسیک تدریس شد و در کنار آن موسیقی سنتی و ایرانی نیز تمایل به استفاده از این ساز کلاسیک را پیدا کرد.

    از اولین نوازندگانی که با استفاده از امکانات کامل پيانو اقدام به نواختن موسیقی ایرانی کرد می توان به مرتضی محجوبی اشاره کرد. وی از آهنگسازان و نوازندگان اصلی رادیو و برنامه گلها بود و با بزرگانی چون بنان و قوامی همکاری میکرد. محجوبی جزو اولین کسانی بود که آکوردهای مخصوص موسیقی ایرانی را روی پيانو اجرا کرد و توانست توجه موسیقیدانان ایرانی را به پيانو بعنوان یک ساز با قابلیت های موسیقی ایرانی به خود جلب کند. از ساخته های او میتوان به تصنیف های کاروان، پیش درآمد دشتی و نوای نی اشاره کرد. قابل توجه این که شیوه نوازندگی و آهنگسازی مشیرهمایون شهردار و جواد معروفی که از نوازندگان شاخص رادیو در آن زمان بودند نیز تحت تاثیر محجوبی بوده است.

    جواد معروفی پس از دریافت دیپلم موسیقی از هنرستان فعالیتهای خود برای تاسیس انجمن موسیقی را آغاز کرد و همواره بعوان سولیست آن ارکستر ایفای نقش میکرد. وی با وجود آنکه شیوه خاص برای نوازندگی داشت از مرتضی محجوبی و مشیر همایون هم الهام گرفته بود. معروفی در کنار نواختن پيانو رهبر ارکستر رادیو و رهبر ارکستر بزرگ گلها هم بود. از شاگردان موفق جواد معروفی میتوان از انوشیروان روحانی نام برد که برای کمتر کسی در ایران گمنام است. وی در 18 سالگی برای ادامه تحصیل موسیقی به کنسرواتوار پاریس رفت و پس از پایان تحصیلات به ایران برگشت و عضو شورای موسیقی رادیو تلویزیون ایران شد. انوشیروان روحانی نقش مهمی در معرفی پيانو بعنوان یک ساز برای موسیقی مردم پسند ایرانی ایفا کرد و قطعات و ساخته های او هنوز جزو زیباترین و خاطره انگیزترین قطعات مردمی میباشد

    دهه 60 هجری شمسی اوج هنر پیا نیستهای ایرانی بود، اردشیر و انوشیروان روحانی ، ساسان محبی و ... که اغلب از شاگردان جواد معروفی بودند در این میان جزو گروهی از نوازندگان بودند که بخاطر نواختن اتودهای کلاسیک از تکنیک بالای برخوردار شدند.

    پس از انقلاب به علت بها دادن به موسیقی ایرانی و اصیل، نوازندگی پيانو ایرانی به قویترین حد خود از لحاظ تکنیک و دانش موسیقی رسید بطوری که کارهای ایشان در مواردی به مراتب برتر از کارهای نوازندگان سایر سازهای ایرانی بود. کلاسیک بودن ساز پيانو از یکطرف و وجود مطالب و قطعات زیاد موسیقی کلاسیک برای این ساز در ایران به تدریج نوازندگی پيانو را از حالت ایرانی به سمت کلاسیک سوق داد. اتفاقی که برای سایر سازها مانند ویلن در ایران نیفتاد، شاید به این خاطر که بیان احساسات ایرانی با توجه به توانایی های فیزیکی ویلن امکانپذیرتر بود تا با پيانو، به بیان دیگر شاید یک دلیل کشیده شدن نوازندگان پيانو به سمت موسیقی کلاسیک در ایران عدم توانایی ساز در بیان احساسات ایرانی همانند یک نوازنده ویلن بود.

    در هر صورت امید است موسیقی ایرانی تنها مصرف کننده موسیقی کلاسیک و غربی نباشد و بتواند با استفاده از تکنیک ها و دانش آن حرف های جدید و زیباتری از گذشته برای بیان داشته باشد.

  • #2
    استاد جواد معروفی در سال 1291 چشم بر جهان گشود.
    از عهد گاهواره ، گوشش با نغمه های اصيل موسيقی و چشمش با چهره های سرشناس موسيقی ايران آشنا شد. پس از اتمام دوره تحصيلات ابتدايی، به اشارت پدر و مادر و نيز به فرمان شوق انگيز دل وارد مدرسه موسيقی شد كه مرد بزرگ هنر موسيقی آن زمان كلنل عليقلی وزيری، بنيان گذار آن بود. او پيش تر مقدمات موسيقی را نزد پدر فراگرفته بودو دستش با تار آشنا بود.
    از 14 سالگی تار را كنار گذاشت و به هنر نواختن پيانو پرداخت دراين زمان دوره مدرسه موسيقی كلنل را بپايان برده
    درسال 1312 ( در 21 سالگی ) به دليل استعداد شگرفش در موسيقی به استخدام وزارت فرهنگ وقت در امد و معلم موسيقی مدارس تهران شد.
    همزمان دوره هنرستان را نيز گذراند و بدليل درايت و لياقتی كه از خود نشان داده بود در همان هنرستان به تدريس سلفژ پرداخت. در همين اوان و در عين جوانی به عضويت اركستر انجمن موسيقی ملی درآمد و تكنواز پيانو شد.
    از آغاز تاسيس راديو ايران نيز به عنوان تكنواز پيانو همكاری خود را با راديو آغاز كرد و همراه و همزمان با بزرگانی چون ابوالحسن صبا- حبيب سماعی - حسين تهرانی - احمد عبادی - اصغر بهاری- روح ا... خالقی و ديگر بزرگان موسيقی به خلق آثار گرانبها و ماندنی پرداخت ، مدتها در راديو تكنواز پيانو بود و پس از آن رهبری اركسترهای مختلف راديو را بعهده داشت .
    از سال 1332 به سرپرستی موسيقی راديو منصوب شد و همزمان و پس از آن به عضويت شورای عالی موسيقی در آمد. از جمله خدمات فرهنگی و اموزشی استاد مي توان به سالهای پر بار تدريس ايشان در دانشگاه تهران اشاره كرد. در آن زمان ايشان روش ساخت اهنگ و فرم های اصيل موسيقی را تدريس ميكرد.
    استاد جواد معروفی سال های پربار و بركت عمرش شاگردان بسيار تربيت كرد كه امروزه خود از هنرمندان بنام كشور هستند.اردشير روحانی ، افيليا پرتو ، انوشيروان روحانی ، پرويز اتابيگی و مهين زرين پنجه و ساسان محبی.

    از اثار بی شمار استاد بجز آهنگهای ساخته شده و تكنوازی ها، همراهی با آواز و ترانه ها ، تنها به چند اثر معروف اكتفا مي شود:
    راپسودي در مايه اصفهان - فانتزی ژيلا ، خوابهای طلایی ، عاشورا ، فراق ، راز خلقت ، رومینا و طبیعت ، خزان ، روزگارمن ، چه شورها ، خوابهای خوش ، برباد رفته و كار به يادماندنی هفت دستگاه موسيقی ايرانی برای پيان
    استاد معروفی در آذر ماه 1372 چشم از جهان فرو بست.
    Last edited by Rasputin; 07-28-2005, 07:48 AM.

    Comment


    • #3
      انوشيروان روحاني

      متولد : 1318 رشت

      از 6 سالگي به جامعه باربد به سرپرستي اسماعيل مهرتاش وارد ميشود و در 7 سالگي با راهنمايي پدر با خط نت آشنا ميشود و وارد هنرستان موسيقي شده و نزد استاد جواد معروفي به فراگيري موسيقي ميپردازد؛ از طريق عباس شاپوري وارد راديو ميشود و در اركستر شاپوري برنامههايي اجرا ميكند. در 18 سالگي در كنسرواتور پاريس مشغول تحصيل ميشود؛ در 25 سالگي عضو شوراي موسيقي راديو ايران ميشود. از جمله آثار او: سلطان قلبها, اميدم را از من مگير خدايا فرياد, تولد، تولد، تولدت مبارك, حرف تازه

      Comment


      • #4
        خواب های طلائی

        با ياد استاد جواد معروفی

        ديگر به روی بال زرافشان نغمه ها

        آن آبشار نور و نوازش

        رنگين کمان آهنگ

        پروازهای رنگ

        ما را به آن بهشت خدائی نمی برد.

        آن پنجه طلائی سحر آفرين، دريغ

        در اين شب بلند

        ما را به خواب های طلائی نمی برد.

        بيداری است اينک و ، افسوس

        خاموشی است و بهت

        وين کوله بار حيرت و اندوه

        بر روی شانه هامان آوار،

        همچو کوه.

        در جلگه غروب

        در باغ بی حصار افق، خورشيد،

        آئينه ای غبار گرفته ست


        آئينه نيست، نه

        اين طشت سرخ سرخ

        در ديدگان ما

        سوزنده تر زآهن تفته است!


        لختی دگر، هياهوی زاغان

        گويد که نور و گرمی

        گويد که روشنائی

        رفته ست

        ما مانده ايم و اين شب ظلمانی بلند

        مائيم و اين سکوت

        اين بغض سهمناک

        و آن پنجه طلائی چالاک

        در ژرفنای خاک!

        فريدون مشيری ، آواز آن پرنده غمگين

        Comment


        • #5

          Comment


          • #6

            Comment


            • #7
              عليرضا مشايخي (تهران، )

              نخستين آهنگسازي است که به گونه ي گسترده اي، پيام آور نوگرايي و مدرنيسم در موسيقي ايران است. آثار وي بيش از چهل سال است که در داخل و خارج از ايران اجرا مي شود. نخستين استادان او در ايران دکتر لطف الله مفخم پايان (موسيقي ايراني)، حسين ناصحي (آهنگسازي) و افليا کمباجيان (پيانو) بوه اند. استادان آهنگسازي مشايخي در سالهاي اقامت او در وين، هانس يلينک برجسته ترين نظريه پرداز مکتب وين (شاگرد شونبرگ و کارل شيسکه) بودند. آشنايي مشايخي با هانس يلينک سبب شد که او پژوهش هاي وسيعي در زمينه مسائل و گستره هاي گونه گون موسيقي معاصر داشته باشد. شناخت او از گستره هاي گونا گون موسيقي معاصر از سويي و علاقه ي عميق او به موسيقي ايراني از سوي ديگر، قوي ترين تاثيرات را در تکامل هنري او داشته اند. مشايخي، پس از به پايان رسانيدن دوره ي آهنگسازي در آکادمي موسيقي وين، براي ادامه تحصيل و پژوهش در زمينه موسيقي الکترونيک به اوترخت (هلند) رفت و در کلاسهاي گوتفريد ميشائيل کونيک که پايه گذار انستيتو زونوگولي هلند بود شرکت جست. اقامت او در هلند به فعاليتهاي گسترده ي آهنگسازي و پژوهشي انجاميد که پانرده سال ادامه يافت. در هلند بو د که مشايخي اساس موسيقي تلفيقي را (يکي از شيوه هاي نگرش او به موسيقي ايراني) پي ريزي کرد. در اين سبک، الکترونيک، کامپيوتر و موسيقي ايراني در خدمت يک زبان مشترک به هم مي آميزند. مشايخي باور دارد که آهنگسازان زمان ما بايد بتوانند سبک هاي گوناگون بيافرينند، و خود او، افزون بر آنکه در دو گرايش اصلي (موسيقي نوين بين المللي و موسيقي نو متأثر از موسيقي ايران) به نگارش موسيقي پرداخته؛ در هر دو گرايش شيوه هاي گوناگوني آفريده است.
              در زمينه موسيقي الهام گرفته از موسيقي ايراني، آثار او را مي توان به دو دسته تقسيم کرد:
              1- قطعاتي که با حفظ کوک سنتي و استفاده از ابزار الکترونيک آفريده شده اند؛ مانند «از شرق تا غرب»، اپوس 45 و «چهارگاه» شماره 1، اپوس 75.
              2- قطعاتي که در مرزهاي گام تعديل شده تصنيف شده اند و از ابزار الکترونيک در آنها استفاده اي نشده است؛ سمفوني شماره پنج (ايراني)، اپوس 112 و مجموعه هاي پنج گانه پيانو.
              مشايخي در زمينه ي موسيقي نوين جهاني نيز داراي دو سبک بنيادين است:

              1. تمرکز گسترده، که در آن توجه به تمرکز بيان، موضوع اصلي آهنگسازي را تشکيل مي دهد؛ در اين شيوه، تمايل به ايجاز باعث مي شود که عناصر تشکيل دهنده ي موسيقي به صورت ترکيب هاي فشرده، روند موسيقي را به فرآيندي گسترده بکشانند. آثاري چون «چهار قطعه براي ارکستر زهي»، اپوس 8 (ارکستر مجلسي انگلستان به رهبري لوريس چنکاوريان)، «دائمي»، اپوس 33 (ارکستر مجلسي ناپل ايتاليا، به رهبري فرهاد مشکات) و «المنتارس»، اپوس 42 (ارکستر يو.سي.اف امريکا، به رهبري جان مايزل) در اين شيوه تصنيف شده اند.

              2- موسيقي نسبي، که در آن عناصر و لايه هاي گوناگون آوايي به تناوب، اولويت را دربيان موسيقي بر عهده دارند. آثاري مانند «ما باغهاي نيشابور را هرگز نخواهيم ديد» و «سمفوني تهران»، از نخستين قطعاتي اند که به اين شيوه تصنيف شده اند. سمفوني شماره 6، اپوس 125، که از مهمترين آثار وي در اين سبک است، توسط ارکستر سمفونيک پلوديف (بلغارستان) به رهبري منوچهر صهبايي اجرا شده است.
              سبک هاي گوناگون موسيقي ايراني و غير ايراني مشايخي را مي توان زير چتر گسترده تري گرد آورد که ريشه هايش را بايد در آثار دهه ي شصت وي، در قطعاتي چون «از شرق تا غرب» جسنجو کرد. در اين آثار، آهنگساز در حقيقت به دنبال منطق برتري است که بتواند به کمک آن فرهنگ هاي گوناگون را در يک وحدت، در هم آميزد. اين گونه «ناهمگوني ها» به عناصر تشکيل دهنده ي نوعي يگانگي تبديل مي شود. وي به گونه اي نمادين به جاي ايکس (X) که مجهول تک فرهنگي است، در پي ايکس هايي است که فرهنگ هاي گوناگون را در مقابل هم قرار داده اند. او اين منطق برتر را را فرا- ايکس (meta-X) مي نامد. نتيجه ي اين گونه انديشه، موسيقي چند فرهنگي به معناي دقيق آن است که نه تنها فرهنگ ها بلکه شيوه هاي فني و سبک شناسي گوناگوني چون تنال و آتنال، تماتيک و آتماتيک و ... نه به صورت کولاژ، بلکه چون اجزاي يک وحدت به کار گرفته مي شود. آثاري چون «سمپوزيوم»، اپوس 146، «جشن»، اپوس 133 و «سمفوني هشتم»، اپوس 147؛ ترجمان اين سبک جديد اند.

              فريماه قوام صدري (تهران، 1329)

              از کودکي فراگيري پيانو را آغاز کرد. پس از ورود به هنرستان عالي موسيقي تهران، دانشنامه ي کارشناسي خود را با درجه عالي در کلاس افليا کمباجيان در يافت نمود. در سال 1352 با دريافت بورس آموزشي وارد مدرسه عالي موسيقي پاريس (اکول نرمال دو موزيک دو پاري) شد و در رشته هاي تخصصي آموزش پيانو و موسيقي مجلسي از آنجا فارغ التحصيل شد. پس از بازگشت به ايران در سال 1356 همزمان با آموزش پيانو در مدرسه ي عالي موسيقي تهران (کنسرواتور تهران) به عضويت گروه داوران کنسرواتور تهران نيز در آمد و فعاليتهاي اجرايي خود را به عنوان تکنواز و همنواز در رايو تلويزيون ملي ايران، دانشگاه تهران، انجمن فيلارمونيک تهران و کنسرواتور تهران آغاز کرد. وي در دوره هاي تخصصي گوناگوني چون دوره ي ويژه ي موسيقي مجلسي در آکادمي موسيقي کيجانا در سيه نا (ايتاليا)، موسقي مجلسي در دانشگاه تمپل فيلادلفيا (ايالات متحده) و تکنوازي پيانو در دانشگاه مک گيل (کانادا) شرکت داشته است و سالهاست که به عنوان تکنواز و همنواز در کشورهاي ايران، فرانسه، اتريش، ايتاليا و امريکا به اجراي برنامه مي پردازد و پس از پايه گذاري گروه موسيقي تهران در سال 1372 به همراه عليرضا مشايخي، تا به امروز به عنوان مدير هنري، تکنواز و همنواز ارکستر موسيقي نو مشغول فعاليت است و کنسرتها و برنامه هاي پژوهشي و آموزشي گوناگوني را برگزار کرده است. وي از آغاز همکاري خود با مشايخي، ويرايش بسياري از آثار پيانويي وي را بر عهده داشته است. از او مي توان به عنوان کارشناس آثار پيانويي مشايخي نام برد. «همراهي و توان فني فريماه قوام صدري چه در مقام نوازنده و چه آموزگار تا به امروز مهمترين و تاثير گذارترين پشتوانه گروه موسيقي تهران بوده و هست» . بخش بزرگي از آثار پيانوي مشايخي نيز همراه يا بدون ارکستر، توسط وي اجرا و ضبط شده است. قوام صدري در پاييز 1372، آثار مشايخي را به کنسرواتور ملي کشان فرانسه معرفي کرد. فريماه قوام صدري از پرکارترين نوازندگان ايران در زمينه اجرا و ضبط موسيقي معاصر ايران است و تا به امروز، هنرآموزان و دانشجويان بسياري تربيت کرده است.
              Last edited by Rasputin; 06-10-2006, 04:40 PM.

              Comment


              • #8

                Comment


                • #9
                  جهان هنري عليرضا مشايخي از يك سو معطوف به فرهنگ و هنر ايراني است و از ديگر راه، چشم به نظام*هاي زيبايي شناختي جهاني موسيقي دارد. او به سبك*هاي گوناگون و متكثر موسيقي باور دارد و تئوري <موسيقي چندفرهنگي> را كه چند دهه پيش در غرب طراحي و اجرا كرده، محصول همين شناخت او از گونه*هاي متنوع موسيقي معاصر است. <جشن> كه از ساخته*هاي اخير اوست، ناظر بر همين فرهنگ چندصدايي و صداي چندگانه فرهنگ*هاست. انتقادات او از تاريخ موسيقايي ايران،*علي*رغم احترامي كه براي آن قائل است، جاي تامل دارد.فلسفه از ديگر دلبستگي*هاي او است و از دلمشغولي*هاي او اين است كه نوشته*هاي فلسفي*اش را در سايتش بنويسد. از مشايخي همچنين يك رمان به نام <همه آن سال*هاي بي*خاطره> در سال 82 منتشر شده است.
                  زندگينامه خود نوشت عليرضا مشايخي
                  در تهران متولد شدم 1318 در دبيرستان علميه تحصيلات متوسطه را به پايان رساندم و براي تكميل تحصيلات موسيقي كه در تهران نزد دكتر مفخم پايان (موسيقي ايراني)، حسين ناصحي (آهنگسازي) و افليا كمباجيان (پيانو) آغاز كرده بودم، به وين رفتم و آكادمي موسيقي و هنرهاي نمايشي وين را به پايان رسانده و براي ادامه تحصيل به دانشگاه اوترخت هلند رفتم. بعد از ترك هلند براي حدود 15 سال به*عنوان آهنگساز ميهمان كماكان همكاري داشتم.بعد از چند سالي در دانشگاه تهران تدريس كردم و حدود چهار سال قبل از انقلاب عازم آمريكا شدم كه بيشتر به*عنوان آهنگساز مستقل سپري شد. حدود 13 سال پيش دوباره به ايران بازگشتم كه بلافاصله گروه موسيقي <تهران> را به همراه فريماه قوام صدري تشكيل دادم و در حال حاضر رهبر اركستر موسيقي نو و عضو هيات علمي پرديس هنرهاي زيباي دانشگاه تهران هستم.
                  --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
                  قبل از انقلاب گروهي داشتيد به نام گروه موسيقي <قرن بيستم> بعد از انقلاب هم يك اركستر داشتيد به نام اركستر موسيقي نو كه گويا شاخه*اي است از گروه موسيقي تهران. از طرفي هم فعاليت*هاي هنري شما هميشه مترادف بوده با موسيقي نو، معاصر و مدرن. براي شما چه چيزي در اين نوآوري، معاصربودن و در نهايت در مدرن*بودن وجود دارد؟
                  هنرمندها آرمان*هايي دارند كه اين آرمان*ها براي تجربه*شدن و به ميان جمع رفتن محملي مي*خواهد. آرمان بزرگ من اين بوده كه ملت ايران را از يك خواب تقريبا هزار ساله بيدار كنم. اگر اينجا كلمه موسيقي را به كار مي*برم، شاخه خاصي از موسيقي مورد نظر من است. شاخه*اي كه نماينده*هاي آن در موسيقي بين*المللي بتهوون و باخ هستند. آن نوع موسيقي كه به معناي اخص مورد بحث من است، آن موسيقي است كه با لغاتي مثل موسيقي جدي، موسيقي كلاسيك و يا موسيقي بين*المللي معروف است. اين موسيقي را در دانشگاه مي*خوانيد و مي*آموزيد - نه موسقي بومي و سنتي - و تكنيك آن را به شكل جدي و علمي، چنانچه در چند قرن اخير شكل گرفته، فرا مي*گيريد. در اين زمينه ما شديدا در يك خواب غفلت بوده*ايم. اروپا تقريبا 1100 سال از سابقه بيشتري برخوردار است.
                  اگر مقداري ارفاق كنيم و بگوييم كه صد سالي مي*شود كه در ايران به اين نوع موسيقي يك توجه ضعيف و ناقص صورت گرفته، باز هم مي*بينيم كه هزار سال غفلت شده است. علاوه بر اين يك قسمت مهم و آرماني من جلب توجه توده مردم به موسيقي معاصر بوده است. من اصلا موافق موسيقي براي خواص نيستم.
                  بايد توجه داشته باشيد كه ما در فلسفه يك مدرنيته داريم و يك مدرنيسم كه مدرنيسم، مدرنيته را به چالش مي*گيرد.
                  ما اين شانس را در ادبيات داريم كه 11 قرن سابقه ادبي داريم. آدمي مثل نيما خانه تكاني كرد و با كارهايش تحركي ايجاد كرد كه خوشبختانه خيلي خوب جواب داد و مردم متوجه شدند كه شعر با حافظ و سعدي به خاك سپرده نشده است. اگر انسان بخواهد به سمت تعالي پيش برود، نه فقط شعر كه هنر به*طور كلي يكي از ابزار آن است. در مورد انتخاب واژه <نو> فكر كردم اين انتخاب هم تجليلي از نيماست كه مورد علاقه من است و هم قشنگ*ترين لغتي كه مي*توانم براي موسيقي بيان كنم.

                  گويا به نيما خيلي علاقه داريد. در جايي گفته*ايد كه اگر نيما وجود نداشت، من اين جسارت را براي طرح يك موسيقي نو نداشتم، حتي قطعه*اي هم داريد به نام نيما.
                  قطعه <نيما> از اتفاقات قشنگ روزگار ماست و اولين قطعه واقعا مدرني است كه اركستر سمفونيك تهران نواخته است. فرهاد مشكات وقتي كه به تهران آمد از من قطعه*اي مدرن خواست تا اركستر سمفونيك تهران بالاخره با چيزي مدرن برخورد كند كه آنجا هم با انتخاب اين اسم، نيما را سپاس گفتم.

                  در صحبت*هايتان از يك خواب هزار ساله در عالم موسيقي ايراني گفتيد. با اين تعبير، گويا شما ديدگاهي انتقادي به موسيقي ايراني داريد كه شامل موسيقي سنتي، مقامي وفولكلور مي*شود.
                  من خودم را به عنوان يك متخصص و صاحبنظر در زمينه موسيقي سنتي نمي*دانم، اما استدلال روشني هست و آن اينكه شما نمي*توانيد يك شاخه*اي از هنر مملكتي را جرياني مستقل از بقاياي تكامل تاريخي آن مملكت بدانيد. آنچنان منطقي نيست كه بگوييم ما طياره، كامپيوتر، ماشين و غيره را درست نكرديم و از غربي*ها ياد گرفتيم، اما فقط در موسيقي سنتي ايران درست كار كرده*ايم. اين يك ادعاي منطقي نيست. من بارها گفته*ام كه موسيقي ايراني يك گنجينه است كه ما لياقت استخراج از اين گنج را چنان كه بايد و شايد نداشته*ايم، ولي مي*توانيم خوشحال باشيم كه خوشبختانه اساتيدي در حفظ گنجينه كوشا بوده*اند. احتمالا من در يك سوم آثارم تحت تاثير موسيقي ايراني بوده*ام. ما اگر بخواهيم در شاخه بين*المللي موسيقي گام بزنيم، اصولا بايد از ديدگاه ديگري به موسيقي نگاه كنيم. ما موسيقيدانان كمي داريم كه بيشتر همين*ها هم در اروپا تحصيل كرده*اند.
                  اگر اينها مبتكر نباشند و از زاويه ديگري به موسيقي نگاه نكنند، محكوم هستيم كه مقلد باشيم و زير فشار سبك*شناسي اروپايي فكر كنيم. ما بايد بتوانيم از پاي*بست اين خانه را طور ديگري شكل بدهيم.
                  من به تنهايي سعي خودم را كرده*ام و اين نظر من است كه ما اين توانايي را داريم كه با حفظ و احترام كامل به تكنيك*هايي كه در غرب شكل گرفته، نگاه ديگري به مسائل بنيادي موسيقي داشته باشيم. متاسفانه در ايران علي*رغم تمام ادعاهايي كه از نظر مبارزه با غربزدگي و توجه داشتن به ارزش*هاي خودمان مي*شود، در تمام زمينه*ها شديدا مشغول تقليد از غرب هستيم كه بسيار تاسف*انگيز است.

                  آن كاري كه بايد مي*شد و صورت نگرفته، كدام است؟
                  همان كاري كه من الان سعي دارم بكنم و تلاش*هاي بعضي از همكاران من در طول اين سا ل*ها بر آن قرار داشته است. بايد توجه داشت كه دو موضوع را از هم تفكيك كنيم؛ حفظ و نگهداري چيزي است، به*كارگيري آن شئون و موقعيت*هاي جديدتر و تجربه نشده چيزي ديگر. ما در قسمت اول كار كرده*ايم و الان به همت يك سري از اساتيد بسيار باارزش مثل مجيد كياني يا داريوش طلايي در حفظ آنچه داريم، مي*كوشيم كه بسيار بااهميت است، اما اين تمام كار نيست.
                  موتزارت و بتهوون از مردم خودشان خيلي چيزها ياد گرفته*اند و ريشه موسيقي آنها مردمي است. اينكه ما با آنچه داريم، چه كنيم اهميت زيادي دارد. تجربه*هاي تازه انسان را در مقام انساني تثبيت مي*كند. فراموش نكنيد كه ما اگر كنجكاو نبوديم، هنوز در غار زندگي مي*كرديم. ما بايد قادر باشيم دنياي خود را دستكاري كنيم.

                  در <موسيقي براي پيانو> شما به خوبي از موسيقي نواحي ايران الهام گرفته*ايد. اين دستكاري و به قول شما تلطيف*كردن، چگونه در اين اثر صورت گرفته است؟
                  <موسيقي براي پيانو> شامل شش، هفت قطعه طولاني است كه هر كدام شامل قطعه*هاي مختلف است. اين مجموعه با يك ترانه ساده كردي شروع مي*شود، ولي از آنجا كه من در آن از موسيقي كردي، گيلكي، دشتي، بختياري و موسيقي دستگاهي الهام گرفته*ام، جاي پاي موسيقي ايراني در همه جاي آن آشكار است.

                  در ساختن آثاري كه در آنها ملهم از موسيقي نواحي هستيد تا چه حد خود را مجاز به دخالت و تغيير مي*دانيد؟
                  دست آهنگساز خيلي باز است. موسيقي كلاسيك و بين*المللي، وقتي از موسيقي بومي صحبت مي*كنيم، منظور الهام از آن نوع موسيقي است. تنظيم، يك كار پيش پاافتاده و در حد موسيقي قابل فروش و ارزان در بازار است، اما آهنگسازي ماجراي ديگري است. آهنگسازي بر اثر الهام به وجود مي*آيد. اين الهام اگر وجود داشته باشد و اگر شما اين توانايي را داشته باشيد كه براساس آن و براساس تكنيك*هاي آهنگسازي چيزي را به وجود بياوريد، شما آهنگسازي كرده*ايد. والا تنظيم يك قطعه و اينكه اينجا يك نوازنده بنوازد و اينجا دو نوازنده، اين اصلا ربطي به آهنگسازي ندارد.

                  احتمال دارد كه شما يك قطعه مثلا براساس يك ملودي كردي بسازيد كه اگر يك كرد غيرمتخصص موسيقي آن را گوش كند، تشخيصش ندهد؟
                  در آكوردشناسي كه من به*طور سيستماتيك وضع و قانونمند كرده*ام، شما مي*توانيد از حفظ شكل اوليه آن نغمه تا مرحله انتزاع جلو برويد. طبيعتا اگر آدمي باشيد كه با مفاهيم موسيقي اخت باشيد و از نظر شنيداري موسيقي غني باشيد و تمام اينها را در رابطه بشناسيد، آن را درك مي*كنيد و مي*شناسيد، اما اگر با تكنيك موسيقي آشنا نباشيد، ممكن است كه در اين طيف، آن را نشناسيد.

                  اصولا در آهنگسازي شما، مخاطب چه نقشي دارد و در ساخت يك اثر چه مقدار معطوف به مخاطب هستيد؟
                  من موسيقي را به موسيقي شنيداري فني و شنيداري ناب تقسيم مي*كنم. موسيقي شنيداري فني، موقعي اتفاق مي*افتد كه يك متخصص موسيقي قطعه*اي را گوش مي*كند و با ملاك*هاي فني آن را به نقد مي*كشد، اما موسيقي شنيداري ناب زماني رخ مي*دهد كه شما بدون هيچ پيش*زمينه فني، يك موسيقي را گوش مي*كنيد و اين موسيقي از وراي مفاهيم فني با سيستم اعصاب شما ارتباط برقرار مي*كند. در اين رابطه، ما واسطه*اي در موسيقي داريم كه آن را از ساير هنرها متمايز مي*كند و آن رابط بين آهنگساز و مخاطب است، يعني نوازنده. موسيقي از طريق نوازنده، هر بار به صورت زنده و از نو آفريده مي*شود. از زماني كه مثلا سمفوني نهم بتهوون ساخته شده تا به امروز هزاران اركستر اين سمفوني را اجرا كرده*اند و هر بار گويي براي اولين بار اجرا شده است.
                  در اجراي مستقيم اثر موسيقي، شما هرگز دو اجراي دقيق مثل هم نداريد. شما در اجرا، بسته به سليقه و تفكر هر رهبر و نوازنده، در فرايند يك تاويل قرار مي*گيريد. اين تاويل كه ما در موسيقي داريم، در هنرهاي ديگر نداريم. به*عنوان مثال اثر داوينچي هميشه همان است. از نو به دنيا نمي*آيد، اما سونات بتهوون در هر اجرا دوباره به وجود مي*آيد، خلق و تاويل مي*شود و اين معجزه عجيب موسيقي است.

                  Comment


                  • #10
                    در گونه*هاي مختلف موسيقي، از جمله موسيقي ايراني، موسيقي شديدا قائم به ادبيات است. مثلا در موسيقي سنتي به استثناي چهار مضراب و رنگ، رديف*هاي آوازي و تصنيف كه بيشترين سهم را در موسيقي سنتي دارند، ناظر به شعر است. موسيقي شما چقدر ناظر و قائم به ادبيات است؟
                    شما هرگز نمي*توانيد با ادبيات منظور موسيقيايي خود را ترجمه كنيد. ممكن است سعي كنيد و به آن نزديك هم بشويد، اما هيچ وقت به آن نمي*رسيد، چون اگر به آن برسيد، موسيقي ضرورت خود را از دست مي*دهد. شما حتما اين جمله**هاينريش*هاينه كه <وقتي كلام مي*ماند، موسيقي آغاز مي*شود> را شنيده*ايد. اين حرف به صورت وحشتناكي تكان**دهنده است كه بعدا در فلسفه با آمدن كساني مثل ويتگنشتاين است كه درمي*يابيم واژگان تقريبا چه چيزي را بيان نمي*كنند. ما در بيان خود همواره در يك عجز هميشگي هستيم. اگر بخواهيم با هم گفت*وگو كنيم، ممكن است ده ساعت طول بكشد تا فقط تعاريف ما مشخص شود، اما موسيقي از تمام اينها به صورت دورزدن مي*گذرد و حرفش را مي*زند. در موسيقي، واژگان موسيقي، تعاريف موسيقيايي*اند. بنابراين مي*رسيم به اين نكته كه موسيقي خيلي قائم به خود است.
                    شما من را به ياد نكته*اي انداختيد. در قرن 14 ميلادي تعدادي از آهنگسازان اروپايي به طرز بسيار قاطعي اين مساله را بيان كردند كه موسيقي بايد خود را از متن جدا كند. مي*بينيد كه ما از اين منظر هم شش قرن از آنها عقب هستيم.
                    هنوز در ايران فلان گوشه را با فلان شعر سعدي مي*شناسند. اين البته براي سعدي خيلي خوب است،*اما براي موسيقي اصلا جالب نيست و اين مساله يكي از آن قسمت*هايي است كه اگر موسيقي در ايران يك سير جدي داشت، اين جدايي بايد خيلي زودتر از اين انجام مي*گرفت.

                    آيا به خاطر همين حضور سنگين ادبيات در موسيقي نيست كه خواننده داراي اقتدار زيادي است، چنانچه يك اركستر را به نام خواننده آن مي*شناسند و از عوامل ديگر مثل آهنگساز، ترانه*سرا، تنظيم*كننده و نوازنده كمتر نامي به ميان مي*آيد؟
                    به*طور كلي هر چيزي بيش از خود موسيقي، موسيقي را معرفي كند، بيانگر نوعي ضعف است. بدون در نظر گرفتن نوع خاصي از موسيقي، بايد گفت موسيقي بايد موسيقي و شعر بايد شعر باشد، بعدا مي*توانيد اين دو را در تركيب با يكديگر بشناسيد.

                    تعبير شما از موسيقي مدرن چيست و آهنگساز مدرن كيست؟
                    من خودم يك مدرنيست هستم. هر آهنگسازي كه در تاريخ موسيقي ماندگار شده، يك چهره مدرن به حساب مي*آيد. به*عنوان مثال بعد از موتزارت، بتهوون احتمالا به يك ضرورت تاريخي كه در زمان موتزارت مطرح نبوده، اما در زمان خودش مطرح شده، پاسخ داده است و اين ضرورت تاريخي چيز تازه*اي را به موسيقي اضافه كرده است. اگر اين*طور نبود، شنونده بايد دائما موتزارت را مي*شنيد و همه در يك تقليد دائم مي*ماند. موسيقي به دليل نوبودن آن از تقليد عبور مي*كند و البته اين به آن معني نيست كه هر چيز كه نو باشد، خوب است. اگر ما به دنبال حقانيت تاريخي باشيم، پاسخ ما يك مجموعه است و يكي از عناصر تشكيل*دهنده آن مجموعه، بدون شك نوبودن آن خواهد بود. يعني آن چيزي كه برامس را از بتهوون متمايز مي*كند. ما قرن*هاست كه دائما با مساله نوبودن در تماس هستيم. چيزي كه براي الان نو است و براي فردا، كهنه مي*شود.

                    مولفه*هايي كه موسيقي مدرن را از ديگر گونه*هاي موسيقي جدا مي*كند، چه چيزهايي مي*تواند باشد؟
                    موسيقي از تعدادي ابعاد متفاوت به وجود مي*آيد. اگر بخواهيم از الفبا شروع كنيم، درهر صدا يك شدت، يك زمان و يك مولد موسيقي داريم. يك اختلاف سطح داريم كه به آن فاصله مي*گوييم كه در هر كدام از اينها مي*شود نوآوري كرد. براي مثال، اركستر زمان باخ امكانات صدايي محدودتري از زمان*هايدن دارد. دوره هايدن محدودتر از زمان بتهوون است و زمان بتهوون محدودتر از برامس و همين*طور تا آخر.

                    اين محدوديت ناشي از چيست؟
                    من به علتي يك لغت را در تركيب فارسي،انگليسي و آلماني وضع كردم تحت عنوان <نوئيتي>، به معناي آفريدن جنبه نو؛ يك نوآفريني. مثلا يك نفر كشف مي**كند كه ما اصوات طبيعي را مي*توانيم ضبط كنيم و در تركيباتي نو از آن، يك موسيقي به وجود بياوريم. براي نمونه شدت و ضعف را در موسيقي مثال مي*زنم. قبل از پرورش مكتب كلاسيك وين، شدت و ضعف اصوات را به نوعي كه در آن مكتب مطرح شد، نمي*شناخته*اند و اين بتهوون است كه اختلاف سطح شديد و ضعيف را به*طور كاملا بي*سابقه*اي ترجمه مي*كند. بعد آرنولد شوئنبرگ، آهنگساز اتريشي اين مساله را در ابعاد خيلي وسيع*تري تجربه مي*كند. <نوبودن> را دوباره در تاريخ موسيقي مرور كنيم.
                    در نيمه اول قرن 14، آهنگسازان دور هم جمع مي*شدند و در مقابل آنچه كه به آن هنر قديم مي*گفتند، هنر نو را مطرح مي*كنند، بعد از آن، هرچند وقت يك بار ما برخوردهاي مدرنيستي با موسيقي داريم. در دوران نزديك*تر به ما،*دوراني است كه نوعي رقابت هنري به وجود مي*آيد، بين برامس و دورژاك از يك طرف و واگنر و بروكنر از طرف ديگر كه بعضي*ها در رابطه با هنر بروكنر و واگنرصحبت از هنر آينده مي*كردند و اشاره مي*كردند به نوبودن. مرحله بعد، مرحله*اي است كه مكتب دوم وين به وجود آمد. وقتي مي*گوييم مكتب دوم، منظور از دوم، نسبت به مكتب كلاسيك وين است كه بانيان آن بتهوون، موتزارت و*هايدن بودند و اساتيد مكتب دوم وين، آرنولد شوئنبرگ و آنتون وبرن هستند. در همين دوران موريس راول و دبوسي را داريم كه از زواياي ديگري به نوبودن نگاه مي*كنند. بعدا از نظر تاريخي اين دو وجه در برخورد دو موسيقي به صورت مكمل به نسل بعدي منتقل مي*شود.
                    تقريبا در نيمه قرن در اروپا دو جريان جديد متولد مي*شود كه يكي بخصوص با الهام از صداهاي واقعي به نوعي تلفيقات الكترونيكي مي*پردازد و آهنگسازاني مانند پيرشفر و پيرهانري مركز ثقل آن هستند و جريان ديگر بيشتر در آلمان شكل مي*گيرد كه در آن ارتعاشات الكترونيك به*طور اساسي تبديل به ابزار آهنگسازي مي*شوند كه به همين علت هم تحت عنوان موسيقي الكترونيك معروف مي*شود. نمايندگان اصلي اين جريان آهنگسازاني مانند ايمارت، كوينگ و اشتوكهاوزن هستند و بعد از آن مي*توانيم صبور باشيم و در انتظار مشاهدات و قضاوت*هاي تاريخ.

                    نظارت نهادهاي دولتي بر هنر موسيقي را تا چه حد لازم مي*دانيد؟ آيا معتقد به پرداخت سوبسيد هستيد؟
                    در نبردي كه بين كاپيتاليسم و كمونيسم وجود داشت، هر كدام از اينها، يك تفكري در باب هنر داشتند و آنچه در حد فاصل اين دو قرار مي*گرفت، سوسيال دموكراسي اروپايي بود.
                    آنها به هنرمند سوبسيد مي*دادند، اما مزاحم آزادي هنرمند نمي*شدند. شوروي سوبسيد هنري بي*نهايت بيشتري از اروپاي مركزي مي*داد، اما به قيمت نظارت، سانسور و مزاحمت هنري، يعني جلو آزادي هنرمندان را مي*گرفت. به عبارتي به تناسب سوبسيدي كه مي*داد، دايره نظارت خود را در حوزه*هاي مختلف هنر اعمال و گسترده مي*كرد. آمريكا هم از آن طرف حداقل سوبسيد را مي*داد.

                    ولي آيا اين سوبسيد، نظارت را به دنبال نخواهد داشت و اين به ضرر موسيقي نيست؟
                    اگر اين نظارت، نظارتي باشد كه روس*ها داشتند، من اصلا معتقد نيستم. اين قسمت را ما بايد از اروپا ياد بگيريم. سوبسيد نبايد فاسدكننده باشد. اگر اصولا سوبسيد نباشد، هنرمند بايد آنطور كه در آمريكا مصطلح شده * Trash يعني آشغال بسازد. موسيقي*هايي را بنويسد كه در چلوكبابي*ها و تاكسي*ها طرفدار دارد و يا گرسنگي بكشد. پس كار وزارت ارشاد چيست؟ هر هنر به همان مقدار كه به سمت تفكر مي*رود، سوبسيد بيشتري لازم خواهد داشت. اين بديهي است، چون نمي*تواند سر پا بايستد. مردم خيلي راحت*تر پولشان را براي غذا صرف مي*كنند تا تفكرات موسيقيايي، اما شما به جامعه*اي فكر كنيد كه هنر متفكر نداشته باشد. اين يك فاجعه است. اگر آن فاجعه را نمي*خواهيم،*بايد يك بهايي بپردازيم. در جامعه*اي كه حاضر است 800 ميليون تومان بدهد يك مربي فوتبال استخدام كند، چرا براي موسيقي هزينه نمي*شود؟ در چنين جامعه*اي ما بايد بتوانيم هنر خود را حفظ كنيم.

                    Comment

                    Working...
                    X