Announcement

Collapse
No announcement yet.

♫ News (Music) ♫

Collapse
X
 
  • Filter
  • Time
  • Show
Clear All
new posts

  • کمپانی موسیقی موتاون (Motown) امسال پنجاهمین سال فعالیت خود را جشن می گیرد. موتاون نه تنها یک از موفق ترین کمپانی های آمریکایی- آفریقایی تبار به شمار می رود، بلکه یکی از موفق ترین کمپانی های موسیقی آمریکا در قرن بیستم نیز هست.

    موتاون اولین کمپانی موسیقی نبود که مالکش سیاهپوست بود، ولی اولین کمپانی موسیقی سیاهی بود ( کمپانی موسیقی که مالکش سیاه پوست و موسیقی اش موسیقی سیاه پوستان آمریکایی است) که توانست توجه انبوهی از توده ها و منتقدان را به خود جلب کند.

    این کمپانی بزرگترین کمپانی مستقل ( خارج از کنترل کمپانی های بزرگ ) موسیقی آمریکا بود.

    فهرست خوانندگان و گروه های موفقی که در زیر چتر کمپانی موتاون در عرصه موسیقی پاپ درخشیدند بی نظیر است: استیوی واندر، ماروین گی، سموکی رابینسون، تمپتیشنز، فور تاپز، سوپریمز، جکسون فایو، آیزلی برادرز، ادوین ستار و بسیاری دیگر.

    اگر مشکلاتی را که کمپانی موتاون با آنها روبرو بود در نظر بگیریم، موفقیت موتاون و ستارگانش چشمگیرتر به نظر خواهد رسید. از جمله این مشکلات، شرایط اجتماعی ای بود که دست یافتن به چنین موفقیتی را غیر ممکن می ساخت.

    تبعیض نژادی مرسوم در جامعه یکی از مهمترین مشکلات آن زمان بود.


    بری گوردی بنیانگذار کمپانی موتاون مقابل هیتزویل استودیو و ساختمان مرکزی کمپانی موتاون در پهر دیتروید

    در آمریکا، پنجاه سال پیش آغاز دهه ای پر از امید، آرزو و خوشبینی بود. موتاون دریچه ای برای بروز این احساسات بود. این همت، تلاش و دید بلند پروازانه بنیانگذار آن یعنی بری گوردی بود که موتاون را بر روی زیربنایی محکم پایه ریزی کرد و در مدتی کوتاه بازارهای داخلی و بعد جهانی را فتح کرد و موتاون را به موفق ترین و مشهور ترین کمپانی موسیقی سیاه دنیا تبدیل کرد.

    خانواده گوردی مانند هزاران خانواده دیگر از جنوب آمریکا به دیترویت کوچ کرده بودند. دیترویت در بین جنگ جهانی اول و دوم با صنعت اتوموبیل سازی خود هزاران نفر را به دنبال حقوق و زندگی بهتر به سوی خود جلب کرده بود.

    بعد از جنگ جهانی دوم گوردی در بین جوانان دیترویت با انبوهی از استعداد روبرو می شود که در طی سال های بعدی از آنها استفاده می کند. در ضمن همین جوانان خود بازاری بودند که گوردی در مد نظر داشت.

    موسیقی وترانه ها

    موسیقی موتاون سول بود، پرهیجان و اصیل ولی ترانه ها چند فرمول ساده داشتند. همیشه در زمان حال نوشته می شدند تا احساس نزدیکی بیشتری در شنونده ایجاد کنند. مانند ترانه های سبک گاسپل (موسیقی کلیسایی سیاه پوستان) یک داستان را از اول تا آخر بازگو می کردند.

    ملودی ها مانند حلقه تکرار می شدند تا هر زمان که شنونده آنها از رادیو می شنوید او را جذب کنند.


    استیوی واندر یازده ساله بود که با موتاون قرار داد امضاء کرد و دو سال بعد درسال1963 آلبوم The 12 Year Old Genius را به بازار ارائه کرد که اولین آلبوم صدر نشین موتاون شد.
    آهنگ ها زیر سه دقیقه تنظیم می شدند تا شانس پخش آنها را از رادیو بیشتر کنند. در ضمن گوردی به ترانه سرایان خود دستور داده بود تا در ترانه ها از استفاده اسم و دیگر نشانه ها خودداری کنند. در نتیجه ترانه های موتاون زمان و مکانی را تجسم نمی کنند. در آنها هیچ شخص و زمانی مهم نیستند. آنها جهانی هستند.


    گوردی ترانه های موفق را یکی بعد از دیگری با ظرافت و دقتی مانند سه کمپانی بزرگ آن زمان روانه بازار می کرد. برای کنترل کیفیت، ( ایده ای که گوردی هنگامی که در خط تولید کارخانه اتومبیل سازی فورد کار می کرد با آن آشنا شده بود)، صبح جمعه ها کارمندان کمپانی دور هم گرد آمده و تصمیم می گرفتند که کدام ترانه بعدی را به بازار ارائه کنند.

    اما گوردی فقط راضی به فتح جدول پرفروش ترین تک آهنگ ها و آلبوم ها نبود. او در پی طولانی کردن عمر هنرمندان کمپانی خود و جهانی کردن آنها بود. گوردی هنرمندان با استعداد ولی صیقل نخورده را پیدا می کرد و از آنها ستاره می ساخت. ولی برای رسیدن به حدف خود به تدارک سختی نیاز داشت. از این رو در کمپانی خود گروهی را تشکیل داد که کار آنها تدریس بود: رقص، آوازخوانی، آداب معاشرت؛ راه رفتن و هر چیز دیگری که ارزه هنرمندان را صیقل دهد.


    در اصل بری گوردی اولین خط تولید پاپ را بنیانگذاری کرذه بود. با اینکه این ایده را از هنگام کار کردن در کارخانه اتومبیل سازی در دیترویت با خود به دنیای موسیقی آورده بود، ولی در حقیقت موتاون شباهتی غیر قابل انکار با سیستم کار استودیوهای هالیوود در دهه 30 میلادی داشت.

    تمام قسمت های هنری، تهیه، پخش و مالی زیر یک سقف زیر نظر و کنترل مدیر استودیو انجام می گرفت.


    بری گوردی در یکی از استودیو های هیتزویل. گوردی در تمام مراحل تهیه آهنگ ها نظارت مستقیم داشت.

    اما بیش از هر چیز این سبک موسیقی موتاون بود که دیگران هرگز قادر به تقلید آن نبودند. موسیقی موتاون ترکیبی بود از سبک های گاسپل، سول، راک اند رول، پاپ، جاز و ریتم های آفریقایی.

    موسیقی موتاون از هر جایی اثر می گرفت. جیمز جمرسون، یکی از نوازنده های کمپانی می گوید: من یکی از ملودی های گیتار باس آهنگی را با الهام گرفتن از شیوه راه رفتن یک زن ساختم. موسیقی موتاون در یک کلام موسیقی آمریکای جوان بود.

    در اواخر دهه شصت میلادی دنیای بیرون موتاون دچار تغییر و تحولات اساسی شده بود. جنبش های دفاع از حقوق مدنی سیاهان و ضد جنگ ویتنام به اوج خود رسیده بودند. اما انعکاسی از این جو و فضا در آنگ های موتاون دیده نمی شد. با این حال موتاون هنوز کمپانی موفقی بود.

    منتقدانی که از روزهای اول موتاون را به جرم سبک و کم عمق کردن میراث موسیقی سیاهان برای شنوندگان سفید محکوم می کردند این بار آن را به بی توجهی به اوضاع همان جامعه ای که هنرمندان خود را در آن پیدا می کرد محکوم می کردند. به نظر می رسید در حالی که موتاون و هنرمندان آن روز به روز از زندگی بهتر و مرفه تری برخوردار می شدند، دنیای اطراف آن ها درحال فرو ریختن بود.


    بری گوردی در کنار اسموکی رابینسون که یکی از موفق ترین ترانه سرایان و تهیه کنندگان پاپ و سول به شمار می آید. رابینسون یکی از ترانه سرایان محوری موتاون در دهه اول فعالیت این کمپانی بود.
    موسیقی پاپ اواخر دهه شصت در حال تغییر و تحول بود. موسیقی دیگر در بر گیرنده سوژه و تم های مختلفی شده بود و فراترتر از ترانه های سه دقیقه ای فورموله شده قدم بر می داشت.

    در اصل دوره دیترویت موتاون به پایان رسیده بود. در سال 1968 میلادی محله های بزرگ شهر دیترویت شاهد بدترین آشوب های تاریخ آمریکا بودند. در سال 1972 گوردی، موتاون را به هالیوود انتقال داد.

    اهمیت موتاون از ابعاد مختلفی برخوردار است چه در حوزه هنری و چه در حوزه اجتماعی؛ به خصوص برای سیاهپوستان. برای نسل جوانی از سیاهان آمریکا که در آن دهه با موسیقی موتاون بزرگ شدند پیامی در بین ترانه ها و آنگ های موتاون نهفته بود و آن "امکان موفقیت تحت هر شرایط" است.

    اما اگر به دنبال سر رشته این پیام برویم، به گفته گوردی بر می خوریم که بارها به هنرمندان خود این ارزش ها را تاکید می کرد:"سخت کار باشید، بر هر مانعی چیره شوید، رقابت کنید، انجام بدهید تا پیروز شوید، بهتر شوید."

    در حالی که موتاون پنجاهمین سال تولد خود را جشن می گیرد، آن بخش از تاریخ کمپانی که هنوز علاقه مندان خاص خود را دارد، بدون شک دوره فعالیت این کمپانی در دهه شصت میلادی است یا به عبارت دیگر "دیترویت - عصر طلایی".

    Comment


    • اجرای کنسرت فضای باز 'یو 2' در مرکز لندن
      گروه "یو-2" غروب روز جمعه 27 فوریه بر روی بام یکی از ساختمانهای بی بی سی در مرکز لندن، به اجرای برنامه پرداخت.

      تعداد زیادی برای دیدن برنامه این گروه مشهور از ساعتها قبل از اجرای برنامه، در خیابانهای اطراف محل اجرای نمایش جمع شده بودند.

      گروه راک "یو 2" حدود سه دهه است که فعالیت هنری دارد و آلبومهای بسیاری را منتشر کرده است.

      مضمون ترانه های "یو 2" سیاسی اجتماعی است. این گروه و بویژه "بونو" خواننده اصلی گروه در زمینه مسایل سیاسی اجتماعی بسیار فعال هستند؛ از جمله برنامه های ضد جنگ.

      این گروه در دهه 80 میلادی برا ی مبارزه با فقر، کمک به گرسنگان اتیوپی، در حمایت از عفو بین المللی و کوزوو (معروف به کنسرت میس (بانوی) سارایوو) کنسرتهای اجرا کردند.

      Comment


      • سایت موسیقی ما در پایان هر سال فهرست بهترین*های موسیقی سال را در بخش*های مختلف به انتخاب هنرمندان عرصه موسیقی و کاربران سایت انتخاب می*کند.


        1- بهترین آلبوم موسیقی پاپ سال 1387
        2- بهترین آلبوم موسیقی سنتی و کلاسیک سال 1387
        3- بهترین آهنگ سال 1387
        4- بهترین ترانه (کلام) سال 1387
        5- بهترین کنسرت سال 1387
        6- پدیده موسیقی سال موسیقی ایران در سال 1387
        7- بهترین اتفاق موسیقی ایران در سال 1387

        کاربران عزیز می**توانند در صورت تمایل آرزو یا اتفاق های موسیقی که مشتاق رخ دادنش در سال آینده هستند را نیز در انتهای نظر خود بیان کنند.
        - لطفا جهت سهولت در شمارش آرا و نظرات لطفا طبق شماره سئوال تعیین شده پاسخ بدهید.

        - برای شرکت در نظر خواهی حتما لازم است که علاوه بر نام و نام خانوادگی کامل، ایمیل خود را نیز در قسمت مربوطه وارد نمائید. لازم به توضیح است که نظرات بدون ایمیل صحیح و درست مورد ارزیابی قرار نمی گیرد و تائید نخواهد شد.



        Comment


        • نامش را عشق گذاشته اند، کریم چمن آرا موسیقی صدایش می زد. اول آسان بود، ولی در این سه دهه آخری زندگی اش، افتاد مشکلها...

          نام عشق، یا همان موسیقی، در این سه دهه ملازم واژه ای دیگر شد: مجوز. و مجوز دست از سر او برنداشت حتی زمانی که جان از تن اش دست بر داشت.

          فروش صفحه های موسیقی یا به اصطلاح بعد از انقلاب "آثار شنیداری" را با مجموعهء شخصی خودش از خیابان نادری و منوچهری تهران سالهای سی شمسی شروع کرد.

          نسل من این دوره را درک نکرده، بازار کار اما این طور که خودش بعدها می گفت در روزهای معصومیت آغازها رونق چندانی نداشت، قیمت صفحه ها را از روی"قشنگی آهنگها" تعیین می کرد، داد مشتری که در می آمد می گفت،" آخر شما نمی دانید این چیست"، بعد هم که می دید مشتری ِِ هاج و واج قانع نشده، به جای تخفیف شمه ای از نبوغ سازندهء آهنگ و جایگاهش در تاریخ موسیقی تحویل او می داد.

          فروشگاه بزرگ بتهوون را که در خیابان پهلوی باز کرد حرفه ای تر شده بود، من اینجا از مشتریهای او از بازپسین سالهای قبل از انقلاب بودم. با آتش گرفتن آخرین محمولهء بزرگ صفحه ها در گمرک یکی از بنادر جنوب که دلیلی بر آن اقامه نشد، روشن بود که ادمهء حیات فروشگاه، بعد از انقلاب به مخاطره افتاده است. تعطیلی تالار رودکی و انحلال ارکستر سمفونیک خبرهای مکمل بودند.

          حرفه ای تر شده بود، اما به نظر می رسید بزرگتر نشده، با خنده های همیشگی اش به همه چیز، کودکی وجودش را از گزند زمانه و فساد و تباهیهای در کمین سالهای عمر حفظ می کرد.


          سوابق حشر و نشر با گروههای چپ بعد از جنگ دوم جهانی و تعلق خاطرش به آرمانهای عدالتخواهانهء آنها بر کسی پوشیده نبود، نام بتهوون بر سر در فروشگاهش از همانجا می آمد، اما او هم مثل مرادش بی آن که قدمی از آرمانهای دوران جوانی اش عدول کرده باشد از رهبران آن جریانها و عملکرد سیاسی شان دلسرد شده و بریده بود.

          با این حال آن سوابق بعد از انقلاب پس از نظم نسق پیدا کردن امور موسیقی کشور و تولد پدیده ای به نام مجوز دست از سر او بر نمی داشت، در راهروهای بخش صدور مجوز حتی گفته می شد نوجوانی به نام ولیعهد به اتفاق همراهانش گاهی سرزده به فروشگاه او می رفته بعد از چرخ مختصری مثل سایر مشتریها با یک بغل صفحه از آنجا بیرو ن می آمده، روزی که کسی این خبر را برایش تعریف کرد با همان خندهء همیشگی گفت، حالا تقصیر کیست؟ فروشنده؟ خریدار؟ یا باخ و بتهون و برامس!؟

          در میان کسانی که با اطلاع از منقطع شدن جریان واردات صفحه با ولع فروشگاه را از آنچه باقی مانده بود پاک می کردند من هم بودم. او که می دانست با دقت از صفحه ها نگهداری می کنم بعد از تمام شدن بودجه ام قبول کرد مابقی آنچه را از صفحه های موسیقی کلاسیک، جاز و آوازهای فرانسوی می خواهم به اقساط بدهد. چند سال بعد که من در کار نشر کتاب بودم، زیر فشار متقاضیانی که شمار روزافزونی از آنها تنها آوازهء شکوه و جلال قبل از انقلاب فروشگاه بتهوون را شنیده بودند، تصمیم گرفتیم بعضی از آثاری را که قبلأ خریده بودم به روی نوار کاست منتقل کنیم و در فروشگاه او و کتابفروشیهای معتبر در اختیار علاقه مندان بگذاریم.


          ناشران دیگری هم پیش از این وارد میدان شده بودند، اما سهم او از فشار، محدویت و موانع سر راه از همه بیشتر بود، که اگر این طور نبود به گفتهء اهل موسیقی فروشگاه بتهوون بعد از انقلاب از رونق و جلال گذشتهء اش هم پیشی می گرفت.

          کمبود نوار خام حتی در بازار سیاه، روند طولانی صدور مجوزها، مطالبات مالیاتی سنگین بر روی ملکی با ظرفیت بالای تجاری که به نام بتهوون دیگر نمی توانست از عهده برآید، و در گیری با شهرداری بر سر جواز کسب بعد از کمک خرج مختصری که از راه فروش وسایل صوتی دست دوم به صورت امانی عاید فروشگاه می شد، در کنار مشکلات غیر قابل پیش بینی هر روزه به زوال یک مرکز پر جنب و جوش فرهنگی سرعت بخشید.

          تلاشهای فراوان برای پیدا کردن صاحبان سرمایه برای خرید ملک به شرط حفظ نام و نوع فعالیتش فارغ از حساسیت همراه با نام صاحب اولیه اش هر بار با پا پس کشیدن داوطلبان مشتاق در آخرین لحظه به شکست منجر می شد.

          کریم چمن آرا با این همه همچنان خوش خلق و صبور بود. در برابر تعطیل محتوم مغازه تا جایی که می توانست مقاومت می کرد. برای این که بهانه تازه ای برای فشارهای بیشتر به دست کسی ندهد بسیار دست به عصا راه می رفت، اقساط مالیاتی را به موقع می پرداخت و باید و نبایدهای ارشاد و شهرداری را رعایت می کرد، با این همه گذر پوست باز هم به دباغ خانه می افتاد و گاه و بی گاه مغازه با یکی از همین بهانه ها پلمپ می شد.

          یک بار هم در در دادگاه قاضی محکمه که مثل او اهل آذربایجان بود پیشنهاد مبلغی به زعم خودش "منصفانه" منباب جریمه به او داد و قول داد با این رقم" قال قضیه" را بکند. چمن آرای شوخ طبع آن طور که خودش بعدتر برای من گفت ضمن تشکر از لطف قاضی به خاطر جریمهء منصفانه بابت جرمی که رخ نداده می پرسد چه قالی؟ چه قضیه ای؟

          قاضی که ظاهرأ همه جور متهمی جز این جورش را دیده بوده، بعد از تفهیم مجدد اتهام باز هم از در دوستی در می آید و ناصحانه می گوید اگر این پول را ندهی به زندان می روی، مغازه ات بسته می ماند و بیش از این ضرر می کنی.


          چمن آرا می گوید با پرداخت این پول مشکل دارم، اما مشکل بزرگتر جای دیگر است: اگر این جریمه را بدهم معترف شده ام که جرمی کرده ام در حالی که من جرمی نکرده ام. قاضی خشمگین که کاسه صبرش لبریز شده به او می گوید،"ترک بازی درنیار!"، او باز هم نمی پذیرد، و از آنجا که جرم دیگری مرتکب نشده بود به جرم "ترک بازی" حدود یک ماه به زندان(یا به قول خودش به زورآباد) می رود.

          از مرگش خبر نداشتم تا چشمم به گزارشی از مراسم چهلمین روز آن در منتهی الیه صفحهء فرهنگی یکی از سایتها افتاد.

          در گزارش آمده بود او را برای خاکسپاری به قطعهء هنرمندان برده اند، در آنجا گفته شده متوفی هنرمند نبوده، کالبد بی جان سه روز روی زمین معطل می ماند، هنرمندان سرشناس وساطت می کنند، هنرشناسان ناشناس مخالفت می ورزند و سرانجام با صلاحدید کارشناسانهء همینان پیکر متوفی را به جای دیگری دور از قطعهء هنرمندان و یاران قدیمش هدایت می کنند. با خواندن این گزارش انگشت حیرت و تحسر نیاکانی را بی اختیار به دندان گزیدم.

          یک ماه پیش از مرگش تلفنی با او صحبت کرده بودم. از او خواستم فکری به حال یکی از کتابهای مرجع موسیقی بکند، شاید بر اثر اهمال ناشر از دسترس جویندگان دور مانده، دربارهء تنی چند از ناشران صحبت کردیم، یکی ورشکست شده بود، دیگری خانه نشین و سومی رخت سفر از کشور بسته بود.

          اما گفت با کسی صحبت می کند، گر چه ایام روزگار به کام نوکیسه ها و تازه به دوران رسیده هاست... و در حالی که من از این طرف خط رعایت می کردم او از آن طرف هر چه دل تنگش می خواست می گفت، بعد هم با این شعر به منزلهء حسن ختام خداحافظی کرد، شعری که من به اصلش دسترسی ندارم و مطمئن نیستم آن را به درستی در حافظه ثبت کرده باشم:

          اسب تازی شده مجروح به زیر پالان طوق زرین همه در گردن خر می بینم

          با این همه استوار بود. بعد از این گفتگو هیچ احساس نکردم چیزی به پایان راهش باقی نمانده، تا به آن ترتیب خواندم که خواجه رفت. یاد روزی افتادم از روزهای پاییز بیست سال پیش در فروشگاه بتهوون؛ آهنگ اول مجموعهء تازه ای از آثار پیانویی هوروویتس، پرلودی از باخ با تنظیم بوسونی را نشانم داد و با آن شور و شعف منحصر به فرد خودش در توصیف زیبایی قطعه گفت به پسرش گفته روزی که سرش را زمین گذاشت این آهنگ را به یادش پخش کنند.

          در مراسم چانه زنی فرساینده بر سر تعیین محل استراحت ابدی مرد واجب المجوز بعید می دانم کسی فرصت فکر کردن به پرلود لطیف باخ/بوسونی با اجرای هوروویتس پیدا کرده باشد، اما مردی را که من شناختم، اگر درست شناخته باشم، جایی در بیکرانگی ابدیت هم اکنون دارد به این مضحکهء آخری هم می خندد.

          Comment


          • قراربود تیمی از بی بی سی فارسی به دبی برود، و روز عید، دربرنامه نورزوی اجرای زنده داشته باشیم به همراه مصاحبه هایی با خواننده های ایرانی که به دبی می روند تا برنامه نوروزی اجرا کنند.

            وقتی قرار باشد برای اولین بار به عنوان یک مجری تلویزیون فارسی بی بی سی غیر از بهزاد بلور با خواننده ها و هنرمندان مصاحبه کنی، ماجرا کمی عجیب است ، به خصوص که قرار باشد به دبی بروی، به خصوص که تا لحظه آخر معلوم نباشد قراراست چه زمانی بروی، و به خصوص که ندانی چه کسی با تو همراه می شود واصلا آیا هیچ کدام از این هنرمندان می آیند يا نه.

            قول داده بودم که نسخه آن لاین این مصاحبه ها را هم آماده کنم، اما فکر کردم، حواشی این سفر خیلی جالب تر خواهد بود و فیلم مصاحبه ها را هم خواننده های وب سایت می توانند ببینند...

            پنج شنبه هفته قبل از عید، ساعت 15:20

            پاتریک هوبارد، یکی از مدیران بی بی سی فارسی که قرار بود با من به دبی بیاید، خبرداد که مقامات دبی اجازه فیلمبرداری وپخش زنده را به ما نداده اند. برای من مشخص نبود که حالا قراراست چه کار کنیم، اما آنها که بیشتر از ما سرشان می شود گفتند می توانیم مصاحبه ها را کمی جلو بیندازیم، مثلا چهارشنبه آنها را ضبط کنیم، بفرستیم لندن تا آماده پخش شود و روز جمعه آنها را پخش کنیم.

            جمعه هفته قبل ازعید، ساعت16:10

            دوباره پاتریک با قیافه ای نگران سر رسید، ناگهان خبر دادند که به ما اجازه فيلمبرداری در مکانی که برای فیلمبرداری رزرو شده بود، نمی دهند. حالا باید چه کاری می کردیم؟ زیاد به این فکر نکردیم. چون...

            ساعت 17:25

            متوجه شدیم که با یک اشتباه ، برای من ویزای دبی نگرفته اند. ویزای دبی برای ایرانی ها در لندن ده روز طول می کشد یا به ما گفتند که این طور است. خلاصه عصر روز جمعه یک جلسه فوق العاده با حضور مدیران ارشد تلویزیون فارسی تشکیل شد و به این نتیجه رسیدند که بهترین کار این است که فرداد فرحزاد که از حدود سه هفته پیش در دبی بوده،همانجا بماند واین برنامه را ضبط کند.


            کنسرت شادمهر در دبی

            صبح یکشنبه، ساعت 11:20

            به دلیل سرماخوردگی، صبح یکشنبه چند تا قرص خورده بودم و وقتی بیدار شدم متوجه شدم که حدود 20 تا تلفن دارم. چند تایی از پاتریک، چند تایی از یک شماره با پیش شماره دبی که نمی دانستم که بوده. هنوز پیام ها را چک نکرده بودم که تلفن دوباره زنگ خورد. فرداد فرحزاد پای خط تلفن بود و می گفت یک کپی از پاسپورتم رابرایش بفرستم... یک ساعت بعد، جادوگر ما در دبی، ویزا را گرفته بود...

            دوشنبه پنج ونیم صبح

            با زنگ تلفن راننده از خواب پریدم و پنج دقیقه ای دم در بودم، به طرف هیترو، وقتی رسیدیم به دبی، حدود هشت شب بود، فرداد به دنبالمان آمد و مارا به هتل کمپینسکی برد. این هتل .همانجایی که یک پیست اسکی درست بغل دستش ساخته شده. ما قرار بود که برنامه را در پرزیدنت سوییت هتل کمپینسکی اجرا کنیم. اما در آخرین لحظه شیخی از عربستان، آن سوییت را رزرو کرد و این مکان فیلمبرداری هم از چنگ ما در آمد.

            ساعت ده صبح سه شنبه

            ساناز قهرمانی مدیر مارکتینگ هتل کمپینسکی، قرار بود به ما سوییت دیگری نشان دهد که می گفت کاملا مشابه سوییت پرزیدنت است، یک طبقه پایین تر در طبقه پانزدهم هتل، اتاق معاون رییس ... تازه وقتی به آنجا رسیدیم متوجه شدیم، این اتاق یک اشکال کوچک داشت و آن هم این بود که برخلاف اتاق قبلی، بالکن آن سقف نداشت، در دبی ضبط برنامه در ساعت دو تا شش عصر دریک جای بدون سقف ممکن بود به قیمت جان مجری وگروه فیلمبرداری بر اثر پختگی منجر شود.

            بین ساعت ده و نیم تا 12 و نیم

            شروع کردیم به گشتن درهتل، هرجایی که عقلمان می رسید سر زدیم، و ساناز قهرمانی یکی از شله های اسکی را به مانشان داد، به نظرمن بهترین جا آنجا بود اما یک اشکال داشت، این شله شبی سی هزار درهم قیمت داشت و به تبع دست زدن به هرکدام از وسایل داخل آن دل مدیرمارکتینگ می لرزید. فضای محوطه ضبط هم خیلی کوچک بود. اما چاره ای نبود و این آخرین شانس ما بود برای اینکه بتوانیم این برنامه را برای چهارشنبه آماده کنیم .از این به بعد که مکان ضبط تعیین شد، باید مطمئن می شدیم که چه کسانی فردا صددرصد در دبی خواهند بود و برای مصاحبه خواهند آمد.

            سه شنبه بعد از ظهر

            درحالی که درتلاش برای قطعی کردن فهرست مصاحبه شونده ها بودیم، دایم با همکارانمان در لندن تماس می گرفتیم و همین طور با خواننده ها در دبی. تفاوت زمان در لندن و دبی که حدود چهار ساعت است باعث شد که بیشتر کسانی که کارشان داشتیم یا تازه کار را شروع کرده بودند یا هنوز به دفتر نرسیده بودند، درحالی که ما باید فهرست و ساعت ها را قطعی می کردیم. این فهرست بارها وبارها تغییر کرد، با رضایا و حسین تهی و نیما با هم صحبت کردم، متن ها را آماده کردیم . حضور لیلا فروهر حدود شش عصر دوباره تایید شد و البته اندی که از اول گفته بود می آید..

            ساعت شش ونیم رفتیم برای خرید هفت سین که باید روی میز زمان فیلمبرداری می گذاشتیم. ماشالله ترافیک دبی کم از تهران ندارد. یک ساعت طول کشید که به یک فروشگاه ایران در مرکز دبی رسیدیم، فرداد می گفت بهتر است به آنجا برویم که خیالمان راحت باشد. همه جور سین را می توانیم پیدا کنیم، همه را خریدیم و برگشتیم، از شکل وشمایل تخم مرغ ها و گل هایی که روی سیرها زده بودند راضی نبودم، باید اعتراف کنم که سیر را با یکی از سیرهایی که در هفت سین آماده شان بود و به نظرم خوشگل تر آمد عوض کردم.

            امیدوارم صاحب مغازه این نوشته را نخواند. بالاخره وقتی به همراه هفت سین، شیرینی و آجیل و البته ماهی ها به هتل رسیدیم. پاتریک از لحظه دیدن ماهی های قرمز نگران عاقبتشان بود واینکه غذایی نداشتند.

            Comment


            • II

              صبح چهارشنبه، ساعت ده صبح

              تا دیر وقت خوابم نبرد، داشتم آهنگ ها و زندگینامه کسانی را که آنها مصاحبه داشتم مرور می کردم، پنج صبح خوابیدم. خواب مانده بودم، یک قهوه زدم که فقط از خواب بپرم، بعد پریدم به داخل یک آرایشگاه در هتل که تونی لبنانی که در دبی یک آرایشگاه فرانسوی را اداره می کرد، کلی از موهایم ابراز نارضایتی کرد، قصد داشت کوتاهشان کند و معتقد بود که مدل موهایم درست نیست، کلی با او چانه زدم تا رضایت داد همین که حالا هست را طوری درست کند .ساعت یازده صبح با کلیپس هايی که تونی به سرم باقی گذاشته بود سرصحنه رفتم.

              تیم فیلمبرداری درحال آماده کردن صحنه ونور پردازی بود. هر کدام از میزها را که جابه جا می کردند ساناز قهرمانی نگران نگاهشان می کرد، اما انصافا با صبوری هیچ نگفت واجازه داد کارشان را انجام دهند.

              همزمان خانم آرایشگری که آمده بود روی صورت من کار می کرد درحالی که من درتلاش بودم با همکارانمان در لندن تماس بگیرم و مهمان ها را قطعی کنم، چون هنوز نمی دانستیم دقیقا چه کسانی می آیند، آیا برایشان تاکسی گرفته اند یا اینکه ما باید این کار را انجام دهیم و خیلی سوال های دیگر.


              چهارشنبه، حدود ساعت 2

              نیما از راه رسید. خیلی بی سر و صدا و دردسر آمد، مصاحبه را شروع کردیم و تمام شد. حسین تهی قرار بود ساعت چهار بیاید، زنگ زد که دیرتر می رسد. بعدی رضایا بود بود که ساعت سه ونیم باید می رسید، ساعت سه و بیست و پنچ دقیقه به او زنگ زدیم، گفت نیامده، می گفت اصلا کسی به او زمان را اطلاع نداده، نه روجا در لندن ونه من که در دبی بودم.

              آن قدر سرم شلوغ بود که واقعا یادم نمی آمد که به او زمان را گفته بودم یا نه، از او پرسیدم ساعت بعدی که بتواند خودش را به ما برساند چند است، گفت پنج ونیم..

              چهارشنبه سه و نیم

              پاتریک می خواست تکه ای فیلم ضبط کنیم که حتما برج العرب دبی درآن باشد که بتوانیم ثابت کنیم در دبی هستیم. اما اجازه فیلمبرداری خارج از هتل نداشتیم و دورو بر هتل، از طبقه بالا تا پایین هرجا که می رفتیم، یا اتاق ها پر بودند یا در تصویرمان، اتوبانی یا پلی یا ساختمان بی قواره پیست اسکی بود که جلو برج العرب را می گرفت. درحالی که تیم پنج نفره فیلمبرادری و ما دور و برهتل می چرخیدیم، خبر دادند که یک نفر دم در شله ایستاده ، این یک نفر کسی نبود جز اندی، بی سرو صدا و خوش اخلاق منتظر ما ایستاده بود.

              چهارشنبه ساعت چهار

              اگر بخواهیم کسی را واقعا ستاره بنامیم، او اندی بود، خواننده ای با این شهرت و محبوبیت، اما هیچ نشانه ای از غرور ونخوت نداشت، دایم لبخند به لب داشت. در باره ماهی ها که از او پرسیدم، گفت که خیلی خوشحال نیست که ما ماهی ها را سرمیز گذاشته بودیم، گفت که عاشق حیوانات است، سه سگ وسه اسب دارد والبته گیاهخوار. بی سر و صدا او هم آمد ورفت ، اندی نشسته بود که حسین تهی از راه رسید.

              ساعت چهار و نیم

              حسین تهی از قبل از اینکه بیاید، راجع به گریمور ما سئوال کرد، گفتیم یک نفر را داریم، کلی با او صحبت کرد وبه اوگفت چه طور رنگی را برای صورتش می خواهد. آمد نشست ومصاحبه شروع شد، دایم به من سوال هایی رامی گفت که دلش می خواست من از او بپرسم، یکی از این سوال ها این بود که تهی یعنی چی؟ وقتی پرسیدم، سوال را با سه تا سوال دیگر جواب داد و وسط همین بازی ها بود، که در پشت سر ما باز شد و مصاحبه قطع شد، تکرار کردیم و در تکرار من سوالی که گفت را نپرسیدم. مصاحبه که تمام شد به همان لحن خودش گفت چرا پس نپرسیدی تهی یعنی چی؟ قول داد که اذیت نکند و ما این سئوال را گذاشتیم برای آگهی مصاحبه اش.

              ساعت پنج و نیم

              همه منتظر رضایا بودیم که زنگ زد، گفت: ایجنت من اجازه نمی دهد که بیایم. کلی جا خوردیم، گفتم تا به حال ایجنت تو کجا بود، شماره ایجنت مورد نظر را گرفتیم به او زنگ زدم. مشخص شد که ایجنت از یکی مدیران یک شرکت موسیقی است، کلی جر وبحثمان شد و او گفت که شما می خواهید از این بچه سوء استفاده کنید.

              با توجه به اینکه رضایا قبلا هم بارها با بی بی سی مصاحبه کرده بود وحتی برای برنامه زیگزاگ بی بی سی آهنگ ساخته بود، مانده بودم که چه بگویم. گفت لیلا فروهر هم آمدنش را لغو کرده، گفتم: لیلا فروهر در راه است. تاکسی را فرستاده بودیم و منتظرش بودیم. باورش نشد. خلاصه در نهایت از او پرسیدم که بالاخره رضایا می آید یا نه، گفت نه. رضایا بی رضایا

              ساعت شش

              خبر رسید لیلا فروهر که همان چند ساعت قبل به دبی رسیده بود، راننده تاکسی ما را که منتظر ایستاده بود ناهارش را تمام کند و بیاید، رد کرده و پس فرستاده. فریبا خواهر لیلا و مدیر برنامه هایش، به تاکسی گفته بود یک ساعت دیگر می آیند.

              نگران شدم، من در دنیای موسیقی نیستم و نمی دانستم که این کسی که من تلفنی با او حرفم شد، ایجنت رضایا، چقدر اهمیت دارد، آیا توانسته زنگ بزند و لیلا فروهر را از آمدن منصرف کند.

              این شد که زنگ زدیم به لندن. بهزاد اسم طرف را که شنید گفت نه آن قدرها وزنه ای نیست که بتواند روابط لیلا فروهر را با بی بی سی خراب کند.

              باسینا مطلبی مدیر برنامه های نوروزی بی بی سی تلفنی حرف زدم. خلاصه مکالمه:

              گفتم: لیلا فروهر معلوم نیست کجاست، تلفن را جواب نمی دهند و ما به همراه شش نفر دیگر اینجا هستیم درحالی که زمان فیلمبرداری که قبلا قرار گذاشته بودیم هم گذشته.

              جواب: من نمی دونم، یک دوربین بردار برو به هتلش مصاحبه را بگیرن.

              گفتم: تاکسی را پس فرستاده

              گفت: فرداد را بفرستید بره راضیشون کنه

              گفتم: سینا جان، ما نمی دانیم که اصلا می خواهد مصاحبه بدهد یا نه، اگه این مصاحبه نباشه چقدر مهمه؟؟

              جواب: خودت چه فکر می کنی، ( باکمی عجله وعصبانیت) من الان وقت ندارم بعدا زنگ بزن...

              گو شی را گذاشتم به تیم فیلمبرداری گفتم چاره ای نداریم باید منتظر بمانیم، چون مدیر برنامه های نوروزی من را بدون این مصاحبه نمی خواهد و کار سخت می شود برای اینکه این آقا همسرمن هم هست.

              چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که از لندن تماس گرفتند، لیلا فروهر گفته آماده است و تا چند دقیقه دیگر می آید، اما تاکسی آنجا نیست. ( همان تاکسی که قبلا پس فرستاده بودند)خلاصه فرداد فرحزاد این بار در نقش راننده به دنبال لیلا فروهر رفت. نیم ساعت بعد، لیلا فروهر وهمراهانش از راه رسیدند.

              خوشحال شدیم اما لیلا فروهر خیلی خوشحال نبود، تازه از سفر بیست وچند ساعته از لوس آنجلس رسیده بود، از نور اتاق راضی نبود و فریبا با فیلمبرداهای ما سر نور داشت بحث می کرد، نزدیک بود سر نور پردازی کار بیخ پیدا کند که پا در میانی کردم، به فیلمبردارانمان گفتم هرکاری که خانم لیلا می خواهند انجام دهید، اهمیت ندارد که تصویر چه خواهد شد من این مصاحبه را می خواهم (می دانستم که بدون آن نه می توانم به لندن برگردم و نه به خانه ام). خلاصه این مصاحبه هم انجام شد.

              تا دیر وقت طول کشید که محل فیلمبرداری را تخلیه کنیم و پس دهیم و آن طور که پاتریک اصرار داشت، ساناز ماهی ها را برد و قول داد که آنها را خیلی خوب نگه دارد.

              صبح پنچ شنبه، ساعت6 صبح

              از هتل راه افتادیم و به فرودگاه رفتیم. در فرودگاه برای اولین بار در این سفر توانستم خریدی بکنم. درحال خرید که بودم، دور وبرم فارسی زیاد می شنیدم، تا اینکه آقایی به من گفت خانم شما خیلی آشنا به نظر می رسد، هنوز هیچی نگفته بودم که گفت شما مجری تلویزیون بی بی سی هستید. برای اولین بار بود که کسی من را می شناخت. نمی دانستم که چه واکنشی باید نشان دهم، هیچ نگفتم وفقط صحنه راترک کردم. متوجه شدم که تلویزیون فارسی بی بی سی، در ایران و دبی خیلی شناخته شده تر است تا در لندن.

              پنج شنبه تا ساعت 11 شب، به وقت لندن کار تنظیم این برنامه برای پخش طول کشید. روز آخر سال 1387 برای من تقریبا 28 ساعت طول کشید.

              Comment


              • مهدی مقدم هم به جمع خوانندگان لوس آنجلسی پیوست . مهدی مقدم در جمع خوانندگان داخلی دارای رکورد بیشترین تولید موزیک ویدیو بود و با توجه به تعداد بالا موزیک ویدیو های او و عمل نکردن به تعهدادتش در ارشاد و همکاری با شبکه های غیر مجاز ماهواره ای ، تقریبآ مجوز گرفتن آلبوم جدید او امری محال بود و نام او در لیست خوانندگان ممنوع الفعالیت قرار داشت . امیدواریم خروج هنرمندان داخل کشور و همکاری آنها با مارکت لوس آنجلس به بهانه ممنوع الفعالیت بودن به یک امر همه گیر تبدیل نشود .

                Comment


                • Comment


                  • Siavash Shams and The Black Cats New Albums set to be released in April

                    The Black Cats

                    This album features 8 new songs from the new Black Cats group with singers Sami and Eddie! Dimbology is available for preorder now and will be released on April 16, 2009.

                    Siavash Shams

                    Siavash is back after eight years with his new studio album, the long anticipated Haft!

                    Comment


                    • فيل اسپكتور، تهيه كننده آمريكايي موسيقي كه متهم به قتل لانا كلاركسون، بازيگر سينما بود، پس از پنج ماه محاكمه مجدد، به جرم قتل درجه دو مقصر شناخته شد.

                      مجازات اين تهيه كننده 68 ساله ممكن است تحمل بين 18سال زندان تا حبس ابد باشد.

                      فيل اسپكتور در ارتباط با قتل خانم كلاركسون محاكمه مي شد كه در خانه وي توسط شليك گلوله در دهان كشته شده بود. اما آقاي اسپكتور ادعا كرده كه بيگناه بوده است.

                      فيل اسپكتور تا زمان اعلام نهايي حكمش در روز 29 مه در بازداشت خواهد بود. دارن واينبرگ، وكيل وي گفته است كه موكلش قصد دارد در خواست استيناف كند.

                      آقاي واينبرگ گفت: "گمان نمي كنم كه امروز عدالت اجرا شد."

                      فيل اسپكتور زماني كه وارد دادگاه عالي لس آنجلس شد ظاهري شكننده داشت.
                      اعضاي هيئت منصفه حدود 30 ساعت براي صدور راي شان مشورت مي كردند. هيئت منصفه اين اختيار را داشت كه حكم را به قتل غيرعمد تغيير دهد.

                      زماني كه راي هيئت منصفه قرائت مي شد، اسپكتور آرام بود و ريچل، همسرش گريه مي كرد.

                      نخستين دادگاه فيل اسپكتور به دليل آنكه هيئت منصفه نتوانسته بود بر سر صدور راي واحدي به نتيجه برسد در سال 2006 نميه كاره ماند.

                      قتل درجه دو، اتهامي است بين قتل غير عمد و قتل درجه يك كه بايد انگيزه متهم براي قتل با برنامه ريزي قبلي اثبات شود.

                      فيل اسپكتور با بسياري از چهره هاي مشهور دنياي موسيقي پاپ و راك از جمله بيتل ها، رولينگ استونز و تينا ترنر همكاري كرده است.



                      لانا كلاركسون در هنگام مرگ 40 سال داشت


                      اما او در كنار نبوغش در موسيقي نيمه تاريكي نيز داشته است. از او معمولا به عنوان تهيه كننده اي زورگو در استوديو، مردي عاشق اسلحه و شخصيتي عجيب ياد شده است.

                      در جريان اين دادگاه پنج ماهه، پنج زن شهادت دادند كه اسپكتور زماني كه با آنها در دهه 1970 رابطه داشته، آنها را با اسلحه تهديد كرده است.

                      اسكپتور مدعي بود كه خانم كلاركسون خودكشي كرده است و از هيئت منصفه خواسته بود كه او را بر اساس ظاهر غيرعادي اش قضاوت نكنند.

                      لانا كلاركسون شب 3 فوريه 2003 پس از پايان كارش در سالن موسيقي House of Blues در لس آنجلس همراه با اسپكتور به خانه او رفت و همان جا بر اثر شليك گلوله در دهانش كشته شد.

                      اسپكتور آن شب به اين سالن رفته بود و به گفته راننده اش هنگام خروج مست به نظر مي رسيد و خانم كلاركسون ابتدا تمايلي نداشته كه به خانه اسپكتور برود.

                      در ساعات اوليه صبح روز بعد جسد بي جان خانم كلاركسون در هال خانه اسپكتور پيدا شد و جلد اسلحه كمري اي كه اين بازيگر با آن كشته شده بود، در كشوي كمدي در هال خانه پيدا شد.

                      راننده اسپكتور پس از اينكه او را ديد كه اسلحه به دست از خانه اش خارج مي شود، با پليس تماس گرفت و گفت: " فكر كنم رئيسم كسي را كشت."

                      او به هيئت منصفه گفت كه اسپكتور گفته بود: " فكر كنم كسي را كشتم."

                      اما فيل اسپكتور گفت كه راننده اش جمله او را درست نشنيده است.

                      اين تهيه كننده موسيقي 40 دقيقه پس از تيراندازي به خاطر استفاده از اسلحه توسط پليس بازداشت شد.

                      Comment


                      • KAWEH is a Flamenco Rumba • Mediterranean • Salsa group based in the San Francisco Bay Area (Silicon Valley). Their repertoire consists of original upbeat compositions including various easy listening romantic pieces. KAWEH also covers songs by the Gipsy Kings and several Italian and Latin standards.

                        Comment


                        • Comment


                          • Parie Zanganeh the famous Iranian folk and classic singer is having a concert on Saturday May 30th at Herbst Theater in San Francisco.

                            Tickets are available at 415 392 4400 or www.cityboxoffice.com.

                            Comment


                            • برگزار کردن کنسرت*های موسیقی در ایران مشکلاتی به همراه دارد که هزینه* بالای اجرا در برخی موارد مانع از برگزاری اجرای زنده گروه*های فعال موسیقی می*شود.

                              اکنون اجاره محل مناسب بیشترین هزینه اجرای کنسرت موسیقی است که برای هر شب اجرا رقمی بین 15 تا 20 میلیون تومان برآورد شده است.

                              نیاوران و سعدآباد

                              سال گذشته، برگزارکنندگان اجراهای موسیقی زنده در فضای باز کاخ نیاوران و سعدآباد با حداکثر ظرفیت چهار هزار نفر، برای هر شب اجرا 20 میلیون تومان پرداخت می*کردند که احتمال می*رود این رقم در سال جدید افزایش پیدا کند.

                              به این مبلغ باید هزینه*های حراست، تجهیزات و گروه صدابرداری، اجاره صندلی و هزینه*های آماده*سازی محل را هم اضافه کرد.

                              گفتنی است هزینه اجاره محوطه چمن کاخ نیاوران و سعدآباد برابر با هزینه**های یک شب اجاره سالن رویال آلبرت لندن است.

                              تالار بزرگ کشور

                              تالار بزرگ کشور که هر گروهی نمی*تواند در آن به اجرای برنامه بپردازد، با ظرفیت حدود سه هزار و 200 نفر به قیمت 15 میلیون تومان برای هر شب اجاره داده می*شود.

                              تالار کشور به برگزارکنندگان کنسرت اجازه نمی*دهد از سیستم صدابرداری خود استفاده کنند و باید سیستم صدابرداری همان سالن را که هزینه*ای برای نصب یا جابه*جایی آن نمی*کند، اجاره کرده و چهار میلیون تومان پرداخت کنند.

                              برگزار*کنندگان با حساب هزینه حراست سالن، تصویربرداری و سیستم برق اضطراری، رقمی نزدیک به 21 میلیون تومان در هر شب پرداخت می*کنند.

                              وزارت کشور تالار کوچکی هم دارد که از سال گذشته برای برگزاری کنسرت*ها مورد استفاده قرار می*گیرد.

                              این سالن با 600 صندلی، شبی چهار و نیم میلیون تومان اجاره داده می*شود که هزینه سیستم صوتی، برق اضطراری و تصویربرداری اجباری هم به آن اضافه می*شود.

                              میلاد، وحدت و رودکی

                              سالن میلاد که در محل دائمی نمایشگاه*های تهران قرار دارد، تا چند سال پیش از بهترین سالن*های اجرای کنسرت به شمار می*آمد، اما به دلایل نامشخص مسئولان این سالن از اجاره دادن آن برای کنسرت سر باز زدند و به مشکلات افزودند.

                              وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که مسئول امور فرهنگی و هنری کشور است به جز تالارهای وحدت و رودکی سالن دیگری در اختیار ندارد و این دو سالن هم در اختیار همه گروه*های موسیقی قرار نمی*گیرد.

                              مسئولان این وزارتخانه بارها از تاسیس سالنی با ظرفیت بالا برای اجرای برنامه*های هنری خبر داده*اند که تا امروز این اتفاق نیفتاده است.

                              همچنین سالن*هایی که بدون واسطه و برای اجرای کنسرت*های موسیقی در اختیار وزارت ارشاد است، تعرفه قیمت مشخصی ندارد.

                              اجاره سالن*های وحدت و رودکی که زیر نظر بنیاد رودکی اداره می*شود، با توجه به هر برنامه موسیقی و قیمت بلیت* که برگزار کنندگان اعلام می*کنند، متفاوت است.

                              این قیمت*ها از 5 تا 12 هزار تومان برای هر صندلی تغییر می*کند که با توجه به ظرفیت 800 نفری، تالار وحدت اجاره*ای بین چهار تا 10 میلیون تومان خواهد داشت.

                              این در حالی است که همه بلیت*ها فروخته نمی*شود و بخشی از ظرفیت سالن*ها برای میهمانان کنسرت در نظر گرفته می*شود.

                              گفتنی است تالار بزرگ کشور در هر اجرا 200 صندلی را به میهمانان خود اختصاص می*دهد.

                              شرایط نامناسب سالن*ها

                              در سال*های گذشته، سالن سینمایی اریکه ایرانیان که از نظر آکوستیک و صدادهی سازها مشکلاتی دارد، برای اجرای کنسرت استفاده شده و اجاره آن با 800 صندلی، 12 میلیون تومان در شب اعلام شده است.

                              سالن دیگری هم که از سال گذشته به این سالن*ها اضافه شده است، اشکالاتی جدی دارد که آن را به محلی نامناسب برای برگزاری کنسرت تبدیل می*کند.

                              این سالن دو هزار صندلی دارد، اما شمار زیادی از آنها پشت ستون*های بزرگ سالن قرار گرفته*اند.

                              ظرفیت مفید سالن برای کنسرت، هزار و 700 نفر است و برای اجاره آن شبی 15 میلیون تومان دریافت می*شود.

                              این سالن سیستم صوتی ندارد و هزینه تامین آن بر عهده برگزار کنندگان کنسرت است.

                              هزینه*های دیگر

                              هزینه*های دیگر چون هزینه پلیس امنیت اجتماعی که به نیروی انتظامی پرداخت می*شود تا مجوز کنسرت را تائید کند، دستمزد نوازندگان و اعضای گروه، دست*اندرکاران کنسرت، درصد مراکز فروش بلیت، دکور، تجهیزات صدا*برداری، هزینه*های تبلیغات و چاپ را هم باید به این هزینه*ها افزود.

                              همه این عوامل باعث شده* است که برگزاری کنسرت در ایران برای گروه*های موسیقی، سودی به همراه نداشته باشد.

                              تنها شمار محدودی از گروه*های موسیقی مشهور که مخاطبان زیادی دارند، می*توانند از پس این هزینه*ها برآیند.

                              از سوی دیگر، قیمت هر بلیط باید دست*کم 15 تا 20 هزار تومان تعیین شود تا هزینه*های کنسرت را تامین کند، در حالی که بسیاری از علاقه*مندان اجرای زنده موسیقی، توان پرداخت چنین هزینه*ای را ندارند

                              Comment


                              • جلیل زلاند، آواز خوان و آهنگساز افغان درگذشت
                                جلیل زلاند یکی از پیشگامان موسیقی معاصر افغانستان دیروز پنجشنبه به سن هفتاد و چهار سالگی به دنبال یک بیماری طولانی در شهر تارزانا در کالفرنیای آمریکا بدرود حیات گفت.

                                سهیلا زلاند دختر جلیل زلاند که او نیز آوازخوان است در باره آخرین روزهای زندگی پدرش گفت که پدرش همیشه از میهن و هم میهنانش یاد می کرد ومی خواست در کشورش باشد و همانجا آرام بگیرد، اما بیماری امانش نداد.

                                سهیلا که پرستاری و مواظبت از پدرش را تا آخرین لحظات به عهده داشت، می گوید پدرش به شدت خانواده اش را دوست داشت و نسبت به دخترانش بسیار مهربان بود.

                                جلیل زلاند از نخستین آوازخوانان آماتور بود که در دهه پنجاه میلادی، مدیریت موسیقی افغانستان را به عهده گرفت. او در همکاری با سایر آماتورها کوشش بسیاری را برای ایجاد موسیقی پاپ افغانی یا موسیقی امروزافغانی انجام داد.

                                موسیقی پاپ افغانی ترکیبی است از موسیقی هندی، موسیقی محلی و آهنگ های فولکلورافغانی به زبان های فارسی دری و پشتو. جلیل زلاند در جمع آوری و تدوین مجمع آهنگ های فولکلوریک زیر نظر عبدالغفور برشنا، اولین رئیس رادیوی افغانستان، بسیار کوشید.

                                زلاند در سفری که پیش از انقلاب ایران به این کشور داشت، با آهنگ "ای ساربان آهسته ران" بر اساس شعر سعدی و "من آمده ام که عشق فریاد کنم" بر اساس یک ترانه محلی شمال افغانستان، در میان شنوندگان ایرانی جای پا باز کرداو در همیاری و همکاری بسیار نزریک با سلیم سرمست و ننگیالی اولین آرکستر موسیقی را در رادیو افغانستان ایجاد کرد که از شهرت منطقه ای برخوردار شد و آهنگ هایی که در آن سال ها به همت نوازندگان و آوازخوانان جوان ضبط شد تاکنون گنجینه ماندگاری از موسیقی افغانی است که تا حال طراوت و تازگی دارد.

                                زلاند به عنوان "هنرمند حنجره طلایی" شهرت یافت و بسیاری از آوازخوانان جوان تلاش داشتند تا از او پیروی کنند.

                                جلیل زلاند در آواز خوانی و آهنگسازی، استعدادی خوب نشان داد. او ترانه های بسیار ساخت و اجرا کرد، آثاری که از او یک چهره ماندگار در تاریخ موسیقی معاصر افغانستان برجا می گذارد.


                                سارا همسر جلیل زلاند نیز خواننده بود
                                آهنگ های "ای زهره، ای ستاره زیبای آسمان"، "ای شعله حزین، ای درد واپسین"، "ای نگار من"، "من آمده ام" و "دلبرکم بیا به کابل بریم" از آهنگ های ماندگار و همه پسند زلاند است.

                                زلاند در سفری که پیش از انقلاب ایران به این کشور داشت با آهنگ "ای ساربان آهسته ران" بر اساس شعر سعدی و "من آمده ام که عشق فریاد کنم" بر اساس یک ترانه محلی شمال افغانستان، در میان شنوندگان ایرانی جای پا باز کرد. شعرهای فروغ را خواند و آهنگ هایی برای گوگوش ساخت.

                                در این سفر زمینه تحصیل فرید زلاند پسر جلیل زلاند در ایران فراهم شد. او همانجا درس خواند و در معرفی آهنگ های افغانی و آهنگسازی برای آوازخوانان معروف ایران سهم برازنده ای گرفت.

                                او در دیدار با مادر فروغ فرخزاد در ایران در یک ساعت یا کمتر از آن روی شعر "دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت" آهنگی ساخت که بسیار جذاب و شنیدنی است.

                                در سال های پسین، هایده آواز خوان ایرانی یکی از ساخته های آقای زلاند (وقتی عاشق شوی راز دلته گفته نتانی) را پسندید و اجازه خواست آن را بخواند. این آهنگ را زلاند بر اساس شعر عبدالله شادان برای دخترش سهیلا زلاند ساخته بود.

                                سرودهای ملی افغانستان در زمان محمد ظاهر شاه، جمهوری محمد داود و جمهوری دموکراتیک خلق را جلیل زلاند ساخته بود. او ترانه های حماسی زیادی خوانده است که هنوز از بهترین ها به شمار می آیند.

                                زلاند یک خانواده هنرمند را ریاست می کرد. همسرش سارا زلاند سال ها در رادیو آواز خواند که از صدای جذابی برخوردار بود. سهیلا زلاند و شهلا زلاند از چهره های ممتاز آوازخوانی به شمار می آیند و پسرانش فرید زلاند و وحید زلاند آواز خوان و آهنگسازان موفق اند. استاد زلاند دو پسر و یک دختر دیگر نیز دارد.

                                Comment

                                Working...
                                X